عاشق گمراه ( ادامه ی پارت ۲ )
تازه از کلاس برگشتم
مرینت: خیلی سخته! آخه چجوری درباره ی خودت بنویسی اگر من چیزی هم بنویسم مثل همیشه بچه ها مسخره میکنن
راوی :
مرینت داشت فکر میکرد که با خودش گفت بهتره به الیا زنگ بزنه
مرینت: به الیا زنگ میزنم او همیشه پشتم بوده و تو مشکلات کمکم کرده! پس الانم میتونه کمکم کنه!
درینگ درینگ( صدای زنگ گوشی)
الیا: سلام مرینت خوبی
مرینت: سلام دختر آره تو چی
الیا: خوبم کاری داشتی؟
مرینت: آره میخوام درباره ی مشقمون باهات صحبت کنم
الیا: مشکلت چیه؟ خوب درباره ی خودت بنویس!
مرینت: مشکل اینجاست! من نمیتونم درباره خودم بدون دروغ بنويسم اگر چیزی بنويسم بچه ها من رو مسخره میکنن!
الیا:اه دختر! تو باید خودت باشی و درباره ی خودت بنویسی ! اصلا مهم نیست که تو کی هستی! اصلا بزار مسخرت کنن! چی میشه! تو نباید به اونا توجه کنی!اگر مسخرت کردن ضمانتش پای من!
مرینت: مطمئن نیستم
الیا: مطمئن باش!
مرینت: باشه مرسی بابت کمکت
الیا: باشه من باید برم خداحافظ
مرینت: خداحافظ
مرینت: خوب بریم که بنویسیم!🕑🕜🕧🕒بالاخره تموم شد!
( در پارت های بعد میفهمید چی نوشته)
حالا برم کادو آدرین رو کاغذ پیچ کنم! یا بزارم تو جعبه؟ جعبه باکلاس تره!دیگه ساعت نه هست برم شام بخورم و بخوابم
راوی: شما میخوره بعد میاد بالا میخوابه
فردا
مرینت: هاااااا( خمیازه) ساعت چنده؟ ساعت یکهههه( یکم ایرونی باش😂😂) از همه کارا عقب موندم!
خوب بچه ها اینم از ادامه پارت۲ امید وارم خوشتون بیاد من برم بخوابم که خوابم میاد
خداحافظ👋👋