🖤Separation from the criminal🖤
Season 1 & part 9
مثل یه برادر دوستش داشتم..چون جای برادرمو تا به الان پر کرده بود و خودشم از این بابت ناراضی نبود..--الوووووووو..کجایی دختر؟!..الو..قطع شد؟!..دلارام..حواسم جمع شد..-الو..نه قطع نشد ..خب کاری داشتی؟!..-- نه فقط خواستم حالتو بپرسم..مزاحمت نمیشم..بروبه مهمونیت برس..-مهمونی من که نیست..تو هم هیچ وقت مزاحم نیستی..همیشه مراحمی..سکوت کوتاهی کرد وگفت:باشه..خوشحال شدم صداتو شنیدم..مواظب خودت باش..شبت بخیر..-تو هم همینطور..شب بخیر..تماس قطع شد..دکمه ش رو زدم و یه قلوپ از شربتم خوردم..هنوز خنک بود..کمی عقب رفتم و بعد هم بی هوا برگشتم که صدای " اخ " ِ هردو تامون در اومد..وااااااااای خودش بود..نصفه شربتم خالی شده بود رو کت و شلواره خوش دوختش..مات مونده بودم سر جام..سرم پایین بود و نگام به لباسش که از شربت خیس بود..ولی چون رنگ کتش مشکی بود دیده نمی شد..جرات نداشتم سرمو بلند کنم..صدای نفس های بلندش رو می شنیدم..نگام اروم کشیده شد رو قفسه ی سینه ش که یکی از دکمه هاش باز بود .. عضله های سینه ش به خوبی نمایان بود و به تندی هم بالا و پایین می شد..وای خدا این یعنی خیلی عصبانیه..یه گردنبند شبیه به صلیب با نقش و نگارهای مختلف هم به روی گردنش داشت..بالاخره جرات کردم و نگاهمو به روی صورتش دوختم..یاااااا پنج تن..حالا کدوم وَری در برم؟!..فکش منقبض شده بود و دندوناشو روی هم فشار می داد..رگه گردنش زده بود بیرون..صورتش کمی به سرخی می زد..وای چشماش که ادمو اتیش می زد..مشکی ِخالص و نافذ..زبونم بند اومده بود ولی به زور بازش کردم..-ب..ببخشید..وای..اصلا حواسم نبود..من..صداش بلند نبود ولی همچین زیر لب غرید که از صد تا صدای بلند هم بدتر به تن و بدنم رعشه انداخت..--بســـه خانم..نیازی به توضیح نیست..-و..ولی..من..با عصبانیت تقریبا بلند..-- گفتم ساکت شو..خفه خون گرفتم..ولی بازم کارم رو در اون حد نمی دیدم که بخواد اینجوری باهام برخورد کنه..انگار این نهیب رو که به خودم زدم باز شیر شدم و برگشتم به جلده دلارامه اصلی که کسی جرات نداشت بهش پرخاش کنه..صاف و صامت وایسادم و از پشت نقاب زل زدم تو چشماش که لامصب وجود هر کس رو به اتیش می کشید..جدی و سرد ..- گفتم که از عمد نبود..این برخورده شما اصلا درست نیست..توپید: درست نیست؟!..خانم محترم لیوان شربتتون رو خالی کردید رو لباسم..بعد هم جلوم می ایستید و میگید رفتارم درست نیست؟!..پس میشه بدونم من الان باید با شما چه رفتاری داشته باشم؟!..همه ی اینار وسرد و جدی بیان می کرد..حالا چی بهش بگم؟!..خدا وکیلی اگه یکی همین کارو با من می کرد عینه روزنامه باطله از وسط جرش می دادم مچاله ش می کردم می نداختمش سطل اشغال..کلا به این چیزا حساس بودم..ترجیح دادم جوابشو ندم و تا بیشتر از این 3 نشده برم رده کارم..خواستم از کنارش رد شم.. ولی ازحرفی که بهم زد وحشت کردم: صدات خیلی برام اشناست..با وحشت به رو به روم نگاه کردم..خاک تو سرت دلی که بدبخت شدی..فهمیــــد..خودمو نباختم..سعی کردم اروم باشم..- ولی من اینطور فکر نمی کنم..حتی تا حالا شما رو ندیدم..مشکوک نگام کرد..خداروشکر این نقاب به صورتم بود وگرنه به 3 سوت هم نمی کشید که رسوا می شدم..--مطمئنی؟!..فقط سرمو تکون دادم و زدم به چاک..وای خدا رحم کرد و بخیر گذشت..ولی تموم مدت نگاش رو روی خودم حس می کردم..چند دقیقه گذشته بود..گشنه م بود ولی انگار حالا حالاها شام بده نیستن..بازم داشتم کم حوصله می شدم که خواننده یه اهنگه شاد خوند..وااااای که قر تو کمرم فراووووونه ..برم اون وسط بریزززززم..همیشه عاشقه رقص بودم..تا حدودی هم از همه مدل یه کمیش رو بلد بودم..الان هم دلم ضعف می رفت برم اون وسط یه تکونی به خودم بدم..شلوغ شده بود حسابی..مغرورالسلطنه رو ندیدم..لابد رفته رخت و لباسه شربتیشوعوض کنه..وای که چقدر حال میده حالشو بگیری..درسته تا مرز سکته رفتم و برگشتم ولی می ارزید..خرامان خرامان رفتم وسط و شروع کردم به رقصیدن..انقدر اون قسمت نور کم بود و جمعیت زیاد که داشتم خفه می شدم..ولی لامصب اهنگش بدجور ادمو وادار به رقص می کرد..از اینکه یه گوشه بشینم ملت و دید بزنم که بهتر بود..تهش هم خیلی خوش شانس بودم به اون مرتیکه ی اخمالوی خوشگله جذابه سگ اخلاقه مغرووووور برخورد می کردم..همینجا باز بهتره..جا کم بود نمی تونستم ازادانه برقصم ..هر کی تو حاله خودش بود .. عده ای مست کرده بودن و داشتن با رقص و حرکاته تند انرژیشون رو تخلیه می کردن..بعضی ها هم که مشروب نخورده بودن سرحال می رقصیدن و دخترا هم تو بغله مردا ناز و عشوه می اومدن..منم که کلا مستمع آزاد ..
نه مردی بود که بچپم تو بغلش تا محضه عُقده ای نشدن دو تا ناز وعشوه هم براش بیام..نه اینکه می خواستم..تو حال و هوای خودم سیر می کردم که یه دفعه حس کردم یکی دستش رو کمرمه..بعد هم دستاشو از پشت اورد جلو و دور شکمم حلقه کرد..یا خدااااا..مو به تنم سیخ شد..اول به دستای مردونه ش نگاه کردم..چه خوش فرمه.. تند برگشتم تا ببینم خودش کدوم خریه که دیدم واااااااااای عجب خریه..یعنی عجب کسیه..خودش بود ..بدون اینکه لبخند بزنه با اخم زل زده بود تو چشمام..گیج و منگ و مات و مبهوت و کلا همه چی زل زده بودم تو صورتش و چشماش..عینه مجسمه صاف تو بغلش بودم..محکم منو به خودش فشار داد و زیر گوشم جدی و خشن گفت: فکر کردی نشناختمت؟!..من رو صداها خیلی حساسم وحافظه ی قوی دارم..فکر نمی کردم سومین ملاقاتمون اینجا باشه..واقعا جالبه..حس می کردم دیگه جونی برام نمونده..حتی نمی تونستم وایسم..انقدر کمرمو سفت فشار می داد که احتمال می دادم هر ان خورد و خاکشیر بشه..عجب زوری داشت..منو به خودش می فشرد و نفس های داغش پوست صورتمو می سوزوند..نگاهم از پشته نقاب با ترس توی چشماش میخکوب بود..نفهمیدم چی شد که..نقاب رو با یک حرکت از روی صورتم برداشت.. قلبم توی دهنم می زد..تنم یخ بسته بود..همه ی وجودم شده بود چشم و زل زده بودم تو چشمای مشکی و نافذش که مشکوفانه تو صورتم خیره بود ..خواستم خودمو بکشم عقب که با پوزخند محکمتر منو به خودش فشار داد..خونسرد و جدی زیر گوشم گفت: کجا؟!..التماس نکردم ولی اروم گفتم: بذار برم..اصلا گذشته رو فراموش کن خب؟..بی خیاله من شو..--نه..من هیچ وقت بی خیاله چیزی نمیشم..در حقیقت بی تفاوت از کناره خیلی چیزها نمی گذرم..لباشو به گوشم چسبونده بود و با حرارت نجوا می کرد..وای نفسش انقدر داغ بود که حس می کردم گوشم از حرارتش داره می سوزه..از طرفی هم حالم داغون بود..ترس و دلهره و..حسه داغی ..همگی با هم هجوم اورده بودن به منه بیچاره و اصلا حاله خودمو نمی فهمیدم..شالم کنار رفته بود و بازوهای برهنه م تو دستای نیرومندش در حاله خرد شدن بود..و تنه لرزونم که تو اغوشش اروم و قرار نداشت..از طرفی قلبم که دیوانه وار خودشو به سینه م می کوبید و ضربانش رو تا توی حلقم حس می کردم..وای که دارم می میرم..به خودم که اومدم دیدم داره باهام می رقصه..همچین سفت منو چسبیده بود که عمرا نمی تونستم جُم بخورم ..عین یه عروسکه بی جون تو دستاش بودم و اون منو حرکت می داد..سرش هنوز هم کنار سرم و لباش زیر گوشم بود..-د..داری..چکار می کنی؟!..ریلکس گفت: می رقصیم!!..-اما..--هیسسسسس..فقط ساکت شو..بعد به خدمتت می رسم..بعد..از کلام سرد و لحن جدیش یه حالی شدم..یعنی ترسیدم؟!..عمرا..بخواد چپ قدم بذاره قلمه پاشو خورد می کنم..هه..هنوز دلی رو نشناخته..دستامو به زور اوردم بالا و گذاشتم رو سینه ش..به عقب هولش دادم ولی دریغ از یه میلیمتر فاصله..انگار با چسب چسبونده بودنش به من..نقابم دستش بود و تو همون حالت نرم و اروم منو به رقص وا می داشت..من که هیچ حرکتی نمی کردم..ولی اون معلوم بود از اون هفت خطای ماهره..اگر می خواستم جوری جلوش می رقصیم که تا عمر داره یادش نره و خودش که هیچ هفت جد و ابادش هم اون لحظه رو فراموش نکنن..ولی نه می خواستم و نه می تونستم..از طرفی هم عینه کنه بهم چسبیده بود و توانه هر کاری رو ازم گرفته بود..اروم و لرزان ولی با حرص گفتم: ولم کن روانی..سکوت کرده بود..چرا اغوشش انقدر گرمه؟!..دست راستشو از روی شونه م به پایین کشید..بازوم..ارنج..و..مچ دستم و دراخر انگشتای کشیده و مردونه ش بین انگشتای ظریفه من قفل شد..دستش صد برابر از اغوشش داغ تر بود..باز هم تقلا کردم..حتی خواستم دستمو از تو دستش بیرون بیارم ولی نذاشت..انگار اسیرش شدم..حتی صدای موزیک رو هم نمی شنیدم..حالم یه جوری بود..دیوونه کننده..حس کردم داره با انگشتای دستم بازی می کنه..اره..داشت همین کارو می کرد..بدنم کم کم داشت شل می شد..گرمایی که اغوشش داشت..حرارتی که دستش داشت و کارایی که باهام می کرد..حتی هرمه گرم نفس هاش هم باعث شده بودند که حال و روزه خودمو درک نکنم..چشمام رو بستم..چند بار پشت سر هم نفس عمیق کشیدم..اَه..فایده نداشت..یه دفعه منو از خودش جدا کرد..قلبم ریخت..با وحشت چشم باز کردم ..همزمان برم گردوند و حالا پشت به اون ایستاده بودم ولی همچنان بهم چسبیده بود..دست راستش رو که تو پنجه هام قفل شده بود گذاشت رو شکمم و صورتش رو تو گودی گردنم فرو کرد..خدایا چرا فضای اینجا انقدر تاریکه؟!..چرا هیچ نوری نیست؟!..یکی هم پیدا نمیشه من و با این ببینه بر حسبه ابرو و ابروداری هم که شده بکشه کنار..ولی خب از اونجایی که خوش شانس لقبه من بود عمرا اگر یک کدوم از اینا برعکس می شد..همه دست به دست هم داده بودن که این مغرورالسلطنه یه حاله حسابی ازم بگیره..دسته خودمم نبود..وای خدا اصلا حالم خوب نیست..چه خاکی تو سرم بریزم ؟!..چرا ولم نمی کنه؟!..با غیض زیر گوشم زمزمه کرد:
-------------------------------------------------------------------خب خب اینم از پارت ۹ پارت ۱۰ هم هفته بعد میزارم