The music of hearts❤️ p5 🎤

بی نام... بی نام... بی نام... · 1402/12/02 17:40 · خواندن 7 دقیقه

بچه ها بنده به دلیل مشکلات خانوادگی و مسائل درسی دیر به دیر پارت میدم

 

__________________________________________

__________________________________________

فردا صبح از زبان فلورا

صبح زود از خواب بیدار شدم و به کارام رسیدم برای اولین روز کاری با همکار جدیدم خیلی ذوق داشتم

یه لیوان قهوه خوردم و به شرکت رفتم تا این خبر رو به واریان هم بدم

سوار ماشین شدم و به سمت شرکت به راه افتادم

وقتی به شرکت رسیدم از ماشین پیاده شدم

و به داخل رفتم

پیشخوان: بله امری داشتید ؟ 

من : خیلی ممنون میخواستم اقای واریان رو ببینم

پیشخوان: حتماً الان بهشون اطلاع میدم لطفا شما برید

به سمت آسانسور رفتم و کمی منتظر شدم تا رسید

طبقه رو زدم و به دفتر واریان رفتم

من : سلام

واریان: سلام خبری داری ؟ 

من : اره یه نوازنده پیدا کردیم و میخواییم باهاش قرار داد ببندیم گفتم توهم بیای کارش رو ببینی

واریان: نه این کارو به سایمون میسپارم

من : مطمئنی ؟ 

واریان: اره ممنون میشم که بری

من : باش خداحافظ

واریان: خداحافظ

از دفتر بیرون رفتم و به سمت سالن تمرین رفتم وقتی رسیدم سایمون و ویوا اونجا منتظر بودم اما نیکولاس هنوز نیومده بود کمی تمرین کردم تا صدام گرم بشه

و نیکولاس هم کمی بعد رسید اما هنوز ماسک روی صورتش بود

سایمون : ای بابا دوباره که ماسک زدی قربون شکلت که ندیدم اون ماسک رو بردار 

نیکولاس: نه ممنونم بیاین بریم سراغ تمرین

ویوا: باشه برین پای صحنه

من رفتم پشت میکروفن و نیکولاس هم پشت پیانو نشست و هردو شروع کردیم به خوندن و نواختن

هماهنگی خوبی داشتیم و به نظر همکاری خوبی به نظر میومد بعد از تمرین سایمون قرار داد رو به نیکولاس داد و اونم امضاش کرد و همکاری ما اغاز شد

سایمون: کاش واریان هم اینجا می‌بود

نیکولاس: واریان کیه ؟ 

من : اون مدیر پروژه هست

نیکولاس: آها خب من میتونم برم ؟ 

سایمون: نه به نظرم بیاین باهم بریم بیرون

نیکولاس: با... باشه

همگی سوار ماشین من شدیم و به سمت یک رستوران رفتیم تا باهم جشن بگیریم

غذا سفارش دادیم و مشغول صحبت شدیم 

اما اینکه یکی با ماسک بود کمی برام عجیب بود

ویوا: شما چرا همیشه ماسک میزنید ؟ 

نیکولاس: ام نمی‌دونم دوست دارم

با حرف نیکولاس همگی شروع کردیم به خندیدن

و بعد از خوردن غذا به سمت خونه هامون رفتیم

وقتی رسیدم به خونه سریع لباس هام رو عوض کردم

و رفتم دوش گرفتم بعدش هم تصمیم گرفتم

برم دره خونه ی واریان و از اتفاقات امروز براش تعریف کنم برای همین از خونه رفتم بیرون زنگ خونه ی واریان رو زدم

من : سلام ببخشید که دوباره مزاحم شدم

واریان: سلام نوازنده رو استخدام کردید ؟ 

من : اره و بعدش هم رفتیم و جشن گرفتیم اگه توهم میومدی خیلی خوب بود ولی نمیدونم چرا نوازنده جدید همش ماسک میزنه

واریان: به نظر عجیب میاد و امیدارم که همکاری خوبی باهم داشته باشید

من : تو چرا هیچوقت با ما همراه نمیشی ؟ 

نه وقتی جشن می‌گیریم حتی توی مراسم استعدادیابی هم نبودی

واریان: خب چه اهمیتی داره مهم اینه که کار هامون پیش میره پس لازم نیست که منم کنارتون باشم

من : ولی لازم هست خودتم باید روی پروژت نظارت داشته باشی

واریان: بگم بعدا میام ولم می‌کنی ؟ 

من : شاید

واریان: پس میام حالا برو

واریان دره خونه رو بست و منم پشت در موندم

و زیرلبی گفتم: ضدحال

و به سمت خونه ام برگشتم تلویزیون رو روشن کردم

و کمی برنامه تلویزیونی نگاه کردم و تمرین موسیقی انجام دادم باید به این خجالت در برابر مردم خوندن قلبه کنم وگرنه از پس این کار بر نمیام

شاید بهتر بود ماسک زدن رو امتحان کنم

یه ماسک خرگوش روی صورتم زدم و شروع کردم به خوندن حس خیلی بهتری داشتم انگار که مردم منو میبینن اما نمیشناسن

توی همین حس حال اواز خوندن بودم که گوشیم زنگ خورد و جواب دادم

ویوا: سلام رییس

من : سلام خبریه ؟ 

ویوا: اره یه سالن کوچیک برای اجرا رزرو کردم برای جمعه شب می‌خواستم بهت خبر بدم و توهم حتما به نیکولاس خبر بده شمارش رو داری ؟ 

من : نه ندارم

ویوا: ای بابا شاید سایمون داشته باشه میتونی از اون بگیری

من : باشه حتما

ویوا: راستی پس فردا برای تمرین قبل اجرا حتما بیا

باشه ای گفتم و تلفن رو قطع کردم حس هیجان و استرس کل وجودم رو گرفته بود اما سعی کردم به خودم مسلط باشم و یه نفس عمیق بکشم

این قرار بود اولین اجرام توی آلمان باشه درسته قبلا توی نیویورک چندتا اجرای کوچیک داشتم اما این یک اجرای رسمی بود و خیلی خوشحالم میکرد

جیغ کوچیکی کشیدم و رفتم تا کمی استراحت کنم

__________________________________________

کمی بعد...

بعد از یه خواب کوتاه اماده شدم تا برم و برای اجرا لباس بخرم سوییچ ماشین رو برداشتم و به سمت یه پاساژ لباس فروشی که نزدیک خونه ام بود راه افتادم

و اونجا مشغول پرو کردن لباس ها شدم

داشتم توی مغازه میچرخیدم که چشمم به یه لباس

دامن داره افتاد که طرح خیلی زیبایی داشت

و رنگش هم سبز چمنی بود لباس رو برداشتم و پرو کردم خیلی بهم میومد و قیمت مناسبی هم داشت

لباس رو برداشتم و به میز پیشخوان بردم تا اونو بخرم و کمی بعد از پاساژ بیرون رفتم و به یه سمت یه کفش فروشی رفتم اونجا پر از کفش های زنانه و مردانه بود

کمی به کفش ها نگاه کردم و یه کفش پاشنه بلند رو برداشتم تا بپوشمش وقتی اونو پوشیدم و کمی راه رفتم حس کردم سرم گیج رفت و به کسی برخورد کردم

کمی چشم هام رو مالیدم و وقتی سرم رو بالا آوردم با واریان مواجه شدم

واریان: حالتون خوبه ؟ 

من : بله

از روی زمین بلند شدم و پرسیدم: شما اینجا چیکار میکنید ؟ 

واریان: اومدم کفش بخرم مگه مردم اینجا چیکار میکنن ؟ 

وقتی فهمیدم چه سوال مسخره ای پرسیدم

خندم گرفت و به سرعت کفش هارو از پام بیرون آوردم تا مبادا دوباره زمین بخورم

و یه کفش با پاشنه های کوتاه تر برداشتم و اونو خریدم بعد از خرید کفش و لباس به سمت خونه برگشتم و وقتی به خونه رسیدم برای خودم غذا درست کردم و تنها زندگی کردن حس عجیبی داشت

انگار که کلی اتفاق در روز برات میوفته و هیچ‌کس نیست که اینارو براش تعریف کنی اما من بلاخره یکی رو پیدا کردم و نمی‌دونم چرا کل روزم رو برای واریان تعریف کردم اما حس خیلی خوبی داشت که یکی رو داشتم که باهاش حرف بزنم اما امیدارم این کارم اونو ناراحت نکنه

مشغول غذا خوردن بودم که زنگ خونه به صدا در اومد به ست در رفتم

واریان: سلام ببخشید فکر کنم که من کلیدم رو جا گذاشتم میتونم از کلید شما استفاده کنم ؟ 

من : این کلید ها بهم میخوره ؟

واریان: بله کلید واحد های رو به رو بهم میخوره

کلید رو به واریان دادم و دوباره رفتم سره میز غذا

کمی بعد هم اون کلید رو برام آورد و میخواست بره داخل خونه اش که من گفتم : چطوره شام رو بیاید اینجا ؟ 

واریان: خیلی ممنون ولی....ام ولی....نمیتونم

من : باشه اشکالی نداره

واریان: خداحافظ

دره خونه رو بستم و روی مبل نشستم واقعا چی تو سرم گذشت که این حرفو بهش زدم

دندون هام رو مسواک زدم و به تختم رفتم تا بخوابم

__________________________________________

#برای_زحمات_نویسندگان_ارزش_قائل_شویم

خب بچه ها امیدارم خوشتون اومده باشه ❤️ لایک کامنت فراموش نشه خیلی بهم انرژی میده ❤️ دوستتون دارم تا درودی دیگر بدرود 😜