تک پارتی

𝐭𝐚𝐫𝐚𝐯𝐚 𝐭𝐚𝐫𝐚𝐯𝐚 𝐭𝐚𝐫𝐚𝐯𝐚 · 1402/12/01 14:20 · خواندن 2 دقیقه

هعیی ریوزگار کیوثمادر

مادرم ی صندوق چوبی بزرگ داشت پر از چیزای حیف
توی خونه‌ی ما به چیزایی حیف گفته می‌شد که نباید از اون‌ها استفاده می‌کردیم ، نباید دست می‌زدیم ...
فقط هر چند وقت یه بار می‌تونستیم اون‌ها رو خیلی تند ببینیم و از شوقِ داشتن‌شون کِیف کنیم.
حیفِ مادرم که دیگه نمی‌تونه درِ صندوق حیف رو باز کنه و چیزای حیف رو در بیاره و با دست‌های ظریف و سفیدش اونها رو جلوی چشمای میشی و پر احساسش بگیره و از تماشاشون لذت ببره.
مادرم هیچ وقت خودش رو جزو چیزای حیف به حساب نیاورد!
دستهاش، چشمهاش، موهاش، قلبش،حافظه‌ش، همه چیزش رو به کار گرفت و حسابی اون‌ها رو کهنه کرد.
حالا داشته‌هاش اونقدر کهنه شده که وصله بردار هم نیست...
حیفِ مادرم که قدرِ حیف ترین چیزا رو ندونست.
قدرخودش رو ندونست و جونش رو برای چیزایی که اصلاً حیف نبودند تلف کرد.
یه روز از خواب بیدار می‌شی نگاهی به تقویم میندازی، نگاهی به ساعتت و نگاهی به خودِ خودت توی آینه و می‌بینی هیچ‌ چیز و هیچ ‌کس جز خودت حیف نیست!
لباسای اتوکشیده‌ی غبارگرفته‌ی مهمونی.ت رو از کمد بیرون می‌آری،گرون‌ترین عطرت رو از جعبه بیرون می‌آری و به سر و روی خودت می‌پاشی، ته‌مونده‌ی حساب بانکی‌ت رو می‌تکونی و خرج خودت می‌کنی...

یه روز از خواب بیدار می‌شی و به کسی که دوستت داره، بدون دلهره و قاطعانه می‌گی: صبح به‌خیر عزیزم، وقت کمه، لطفاً منو بیشتر دوست داشته باش...
یه روز، یکی از همین روزا، وقتی از خواب بیدار می‌شی، متوجه می‌شی بدترین بدهکاری، بدهکاری به قلب مهربون خودته، و هیچ چیز و هیچ‌کس جز خودت حیف‌نیست!یه فرصت رو اگه بذاری که بگذره این زمان، می‌شه اون زمان....
می‌شه مثلِ چای یخ‌کرده‌ روی میز که با عشق دم کرده بودی و یادت رفته، و حالا با هیچ قند و شکلاتی به مذاق هیچ طبعی خوش نمی‌آد...
حیف خودمون رفيق