مغزی پر از فکر و خیال (پارت ۱۲)

다삼🧚‍♀️ 다삼🧚‍♀️ 다삼🧚‍♀️ · 1402/11/28 23:46 · خواندن 4 دقیقه

نمیدونم پارت چنده خاککککک 

از زبان مرینت

با صدای یکی بیدار شدم 

ادرین: هی اسکل دو ساعته دارم صدات میکنم گمشو بیل پایین رسیدیم 

پیاده شدیم 

ادرین: ببین اونجا منو تو زوج هستیم پرو بازی کنی اونجا تبدیل به آرامگاه ات میشه فهمیدی

من با ترس: ب.بل.بله 

ادرین: خوبه بریم 

سوار ماشین شدیم راه افتادیم حوصلم سر رفته بودم ادرین حداقل رانندگی میکرد هواسش یه جایی بود ولی من نه گوشی دارم و نه چیزه دیگه ایی اگه می‌خوابیدم این شتر با آسفالت زمین یکی می‌کرد منو

ادرین: رسیدیم زن خوبی باش وگرنه..

خواست که چیزی بگه سریع گفتم: وگرنه اینجا ارامگاهم هست

پوزخندی زد و گفت: افرین 

پیاده شدیم یه دختر مو قرمز و چشم بادومی چشم هاش هم قرمز بود و موهاش هم سوسکی بود اومد سمتمون 

لایلا: سلام ادرین

ادرین: فقط بخاطر سوفی 

لایلا: خیلی خب بابا حالا این دهاتی کیه

ادرین منو به خودش چسبوند و گفت: زنم

لایلا که از حرص معلوم بود قرمز شده گفت: زن؟

ادرین با پوزخند: آره زنم 

و بعد دستمو گرفت و راه افتادیم اسمش اشنا بود لایلا کم کم یادم اومد 

"فلش بک"

داشتم قدم میزدم زیر باران که یهو بیهوش شدم وقتی به هوش اومدم فهمیدم یه ناکجا آبادم (از زبان مرینت هستش) 

من: هی هی آزادم کنید شماها کی هستید 

بلند شدم که زیر دلم تیر کشید افتادم زمین کنار تخت که یهو یه دختر اومد 

لایلا: من لایلا هستم کسی قراره تو رو نابود کنه

من: تو تو چی میگی چه بلایی سرم آوردید 

لایلا: هیچی یه تجاوز ساده البته کجاهاش رو که ندیدی الان میخوام نشونت بدم

عکس هارو گذاشت که من لخت و بیهوش کنار یه پسره بودم یه عکس دیگه هم پسره داشت منو..... 

لایلا: ببین دختر اگه داداشتو راضی نکنی که با من ازدواج کنه این عکس هارو پخش میکنم شکایت هم کنی اول پخش میکنم بعد میرم زندان فهمیدی 

من: باشه باشه 

لایلا: الانم گمشو

با هزار بدبختی که شد پا شدم و از اون خونه رفتم بیرون اول رفتم دکتر خدا رو شکر کیفم تو اتاق بودش و قائم شکی از پیش اون دختر لایلا برداشته بودم یه تاکسی گرفتم و رفتم دکتر 

من: سلام 

دکتر: بله فرمایید 

من: میشه یه تست ازم بگیرین که باردارم یا نه

دکتر: بله برین تو اون اتاق و منتظر باشید

رفتم تو اتاق و رو تخت دراز کشیدم دکتر اومد و شروع به معاینه کرد

دکتر: بله شما باردارید مبارک باشه

من: نه نه لطفا میشه سقط کنیدش 

دکتر: بله ولی اول باید این قرص هارو بخورید وقتی تموم شد دوباره برگردید 

من: چشم 

قرص هارو گرفتم و رفتم 

چند ماه بعد (هنوز از زبان مرینته و فلش بک هس)

بلخره مایک رو راضی کردم تا با لایلا ازدواج کنه خودمم بچه رو سقط کردم همه چیز خوب پیش می‌رفت تا اینکه 

گوشیم زنگ خورد

من: بله کیه

مایک: مایکم این چه هرزه ایی برای من گیر آوردی

من: یدقیقه وایستا الان میام اونجا 

سوار ماشین شدم و سمت خونه مایک رفتم وارد خونه شدم مایک عصبی بود و لایلا خونسرد

من: چیشده

مایک: این هرزه داره خیانت میکنه مگه بهت نگفتم نمیخوام ازدواج کنم

لایلا: اولا حرف دهنتو بفهم راضی نیستی طلاق میگیریم والا

من: خب لایلا درست میگه

مایک: خیلی خب فردا تو کلیسا میبینمت و بعد مایک با من اومد خونه من شب رو گذروندیم صبح شد آماده شدم و با مایک رفتم کلیسا اونجا طلاق رو گرفتن ولی اصلا یادم نبود که عکس هام دست لایلا هستش داشتم تو قضای مجازی میچرخیدم که یهو عکس رو دیدم نه اون لایلا عوضی عکس هام رو پخش کرد 

یهو مایک اومد و با داد گفت: این چه وضعیه هاااا 

وایی فکر کنم عکس رو دیده 

من: وایستا بهت توضیح میدم

تمام ماجرا رو بهش گفتم 

مایک: ولی تو نباید چیزی رو از من مخفی میکردی

من: متاسفم

مایک: اشکال نداره الان هکش میکنم عکس رو پاک میکنم 

و مایک عکس رو پاک کرد

**حال**

وقتی به خودم اومدم فهمیدم تو سالن هستیم.

 

 

 

 

 

دستم نشکست ولی درد کرد