Royal Forest,P9
ایده نبودد
برگشته بودیم به چادر ها
افراد هوانگ یی فرار کرده بودن و خبری ازشون نبود
اخرین حرف هوانگ یی این بود:
خیلی ضعیفین(لبخند)
واقعا شک دارم اون تو کشوری ک من شاهزادش بودم بدنیا اومده باشه
ولی خب به هر حال اومده دیگه
هیوگو:فعلا فقط پنج هزار نفر داریم
سئوجا:به سه قسمت تقسیمشون میکنیم،دو تا دو هزارتایی و ی هزار تایی
+نوچ،این کار ی اشتباه محضه،این تئوری شکست میخوره
یئوجین:تو کی هس_
سئوجا:ری..ری...ریگیدو
هیوگو:چیی تو زنده اییی
ریگیدو:اهوم،وقتی زخمی شده بودم و افتاده بودم داشتم میمردم اخر خودمو به مردن زدم ولی بعد با ی مرده خودمو عوض کردم
و جز اسیر شده ها شدم
الانم با اونا فرار کردم
نزدیک هفتصد نفر هستن،اندازه نیروی فی دانگن
سئوجا:تو چه تئوری ای داری؟
ریگیدو:سه هزار نفر از افراد رو به من بدید،اونا میشن نیروی فی دانگ،شما از جلو با دو هزار نفر حمله کنین و من از شرق با نیروی فی دانگ حمله میکنم و فرماندشون میشم،فقط میخوام سایکا رو بکشم
هیوگو:عا،ایده ی خوبیه همینکارو کنین
ریگیدو:حرف من هنوز تموم نشده
هیوگو:عه،ادامه بده
ریگیدو:قطعا با پنج هزار نفر برنده نمیشیم،از پدر سئوجا کمک میگیریم
هیوگو:چیی،مگه پدر سئوجا کیه
ریگیدو:نمیدونین،ام بگم؟
سئوجا:اره
ریگیدو:اهم،خب پدر اون وانگ جیانه،از ارتشش کمک میگیریم
هیوگو:واووو،ز کجا بفهمیم اون کجاست
ریگیدو:اون تو کوهستان ناگادوروعه با ی پیک میشه به اینجا کشوندش
هیوگو:حرفات تمومه؟
ریگیدو:بله
هیوگو:کارایی که گفت رو انجام بدید
سئوجا:اطاعت
چند ساعت بعد
کوهستان ناگادورو:
_قربان
وانگجیان:چیشده
_ی پیک از طرف پسرتون رسیده
وانگ جیان:توش چی نوشته
_اونا از شما کمک خواستن تا با افرادتون بیاین و به شاهزاده هیوگو و یئوجین و پسرتون کمککنید تا سایکا روبکشن
وانگ جیان:دو تا شاهزاده گفتیا،پس اون دو تا چی(داش تو باغ هستی؟🐸)
_ناگادو و تاکراک مردن
وانگ جیان:از اولم مشخص بود بچه های چائه گو مثل ژله نرم هستن،راحت میمیرن،نوچ نوچ نوچ،عاقبت یئوجین و هیوگو هم همینه،مجبوریم بهشون کمککنیم دیگه،به افراد خبر بده فردا راه میفتیم
_اطاعت
روایت هیوگو:
یاگادو:خبر اومده که وانگجیان صبح میاد
هیوگو:عالیه
ریگیدو:استراتژی وانگ جیان عقب نشینیه،اون تو همه ی جنگ ها عقب نشینی میکنه ولی در نهایت با ارتش ده هزار نفریش ظاهر میشه و افراد جلوش رو خاکشیر میکنه،اون فرمانده ی خیلی خوبیه،باید مورد لطف قرارش بدین تا از افرادتون بشه
هیوگو:واو،تو این همه چیز رو از کجا میدونی
ریگیدو:راستش من ی مدت از افراد اون بودم ولی خب در اومدم دیگه
هیوگو:چرا
سئوجا:پدرم ی مدت به فرمانروا چائه گو کمک نمیکرد بخاطر همین ریگیدو بدش اومد و رفت و منم در اومدم ولی خب هنوزم پسرشم
هیوگو:خب،برید بخوابید فردا میخوایم حمله کنیم
سئوجا:اطاعت
فردا صبح:
هیوگو:بلند شید توله خرساااا،امروز وقت حملس
افراد بلند شدن
هیوگو:وقت جنگه! شمشیراتون رو در بیارید و با روحیه به افراد سایکا و خودش رو نابود کنیم!حمله کنیدددد!
صدای اطاعت سربازا کل اردوگاه رو پر کرد
به سمت افراد سایکا رفتیم
بعد از چند دقیقه به اونا رسیدیم
هیوگو:نیروی فی دانگ حرکت کرده؟
دائه جونگ:بله سرورم
دونگ گئون:وقت حمله نیست؟
هیوگو:درسته،حمله کنید!
افرادمون به سمت اونا رفتن و شروعکردن به جنگیدن
هیوگو:سئوجا
سئوجا:بله سرورم
هیوگو:با صد نفر از افراد برو و سایکا رو بکش
سئوجا:اطاعت
یاگادو:سرورممم سرورمممم
هیوگو:چیشده
یاگادو:سایکا کوشته شدد
هیوگو:چچچچییییی
یاگادو:فرمانده ریگیدو از جوخه ی فی دانگ سر سایکا رو برید
نیرو های سایکا از شرق همه نابود شدن و دارن عقب نشینی میکنن،قلعه ها در اختیار ما هستن!
هیوگو:واو،فکرش هم غیر ممکن بود
سئوجا:سرورم این خیلی خوبه
هیوگو:الان پسر سایکا پادشاهه،درسته مثل پدرش نیست ولی باهوشه
سئوجا:سئونگ رو میگید؟
هیوگو:اره
سئوجا:اونو هم کشته حساب کنید،به جنگ فرمانده وانگجیان رفته
هیوگو:عه
سئوجا:بله
آن طرف میدان
روایت وانگجیان:
وانگ جیان:معاون
_بله فرمانده
وانگ جیان:هزار نفر از افرادت رو روبروی اون ها قرار بده،به اونا حمله کن و اگر تلفاتی که داشتی به دیویست نفر رسید عقب نشینی کن
_استراتژی همیشگی؟
وانگجیان:بله
_انجام شده بدونینش
وانگ جیان:هومم خوبه،من و بقیه هم از بالا بهتون نگاه میکنیم
_اطاعت!
معاون افراد رو جمع کرد
_بهشون حمله کنیددد!
اونا رفتن و بعد از چند دقیقه نبرد دستور عقب نشینی دادن
برگشتیم و در ظاهر فرارکردیم
وانگ جیان:جیگودو!(همون معاونش)
جیگودو:بله قربان
وانگجیان:هفت هزار نفر از افراد رو ببر و تو اون کوه کاری که قرار بود انجام بدی رو تموم کن(اسپویل نمیکنم🐸)،من با سه هزار نفر دیگه اونا رو معطل میکنم
جیگودو:اطاعت