مدرسه خوب‌ها و بدها پارت1

𝕖𝕝𝕟𝕒𝕫 𝕖𝕝𝕟𝕒𝕫 𝕖𝕝𝕟𝕒𝕫 · 1402/11/22 11:52 · خواندن 2 دقیقه

ادامه مطلب

سوفی همه عمرش آرزو داشت که دزدیده شود!

آن شب هیچکدام از بچه‌های گاوالدان در تخت‌خوابشان آرام و قرار نداشتند؛ چون اگر مدیر مدرسه آنها را می‌دزدید، بچه‌ها هرگز نمی‌توانستند به خانه برگردند ، زندگی عادی داشته باشند و خانواده هایشان را ببینند.

آن شب بچه‌ها خواب دزدی با چشمانی قرمز و بدن هیولایی را می‌دیدند که آمده یود آنها را بدزدد و فریادهایشان را در گلو خفه کند.

اما سوفی عوضش خواب شاهزاده‌ها را می‌دید:مهمانی باشکوهی به‌افتخار او در قصر برگزار شده بود. صدها مهمان دورش جمع شده بودند و او میانشان مثل الماس می‌درخشید. باخود گفت این اولین باری است که این‌همه شاهزاده که لیاقتش را دارند دورش جمع شده اند. وقتی داشت به یکی از شاهزاده‌ها که بهتر از بقیه بود نزدیک می‌شد، ناگهان باصدای برخورد چکش به دیوار از خواب پرید.

صدای چکش واقعی و شاهزاده رویا بود‌. به پدرش گفت:« پدر من اگر کمتر از نه ساعت بخوابم چشم‌هام پف می‌کنه»

پدرش گفت:« همه بهم می‌گن امسال تو امسال انتخاب می‌شی. به من می‌گم موهاتو از ته بتراشم و به صورتت گل بمالم. اما من این خرافات رو باور ندارم. مطمئنم امشب کسی اینجا نمی‌آد.»

سوفی گوش هایش را مالید و به پنجره‌ای که زمانی زیبا و دوست‌داشتنی بود اما الان شبیه لانه جادوگرها شده بود نگاه کرد و گفت:« قفل! چه ایده جالبی ! چرا قبلا به‌ذهن کسی نرسیده بود؟»«نمی‌دونم‌ چرا همه می‌گن تو انتخاب می‌شی. اگه شرط مدیر مدرسه خوب بودنه پس باید دختر گانیلدا انتخاب بشه»

« بل!؟»

«آره. اون یه دختر کامله. برای پدرش غذا درست می‌کنه و تا آسیاب می‌بره. باقی‌مونده غذاها رو هم به پیرزن فقیر توی میدون می‌ده»

سوفی طعنه را در صدای پدرش حس کرد.او حتی یک بار هم برای پدرش غذا درست نکرده بود؛ حتی بعد از مرگ مادرش. البته براس کارش دلیل داشت: روغن و دوده منافذ پوست رامی‌بند.

او می‌دانست منظور پدرش این نبود که گرسنه مانده است، چون که سوفی همیشه غذای مورد علاقه خودش را درست می‌کرد: چغندر کوبیده،خورش کلم بروکلی، مارچوبه جوشانده و اسفناج بخارپز

اما بخاطر این‌که سوفی گوشت‌بره و سوفله پنیر خانگی به آسیاب نبرده بود، پدرش لاغر و خوش‌اندام مانده و مثل پدر بل چاق و چله نشده بود! پیرزن خرفت در میدان ففط ادای گرسنه ها را در می‌آورد و روز به روز چاق تر می‌شد و اگر بل باعث‌و‌بانی چاقی آن زن بود نه‌تنها دختر خوبی نبود بلکه بدترین دختر روی زمین بود.

سوفی به پدرش لبخند زد و گفت:« به قول خودت همه‌ش خرافاته.»

 

 

 

نکته : این داستان رو دارم از روی کتابم می‌نویسم 🙃