A devil in my heart part 6
ادامه ؟
مرینت
وارد ماشین میشم و حرکت میکنم . کنار خیابون دکه ی قهوه فروشی رو میدیدم . رفتم و یه آمریکانو سفارش دادم و روی صندلی نشستم و منتظر آماده شدن سفارشم بودم . وقتی آمریکانو روی میز گذاشته شد بالاش یه کاغذ دیدم . نوشته بود : این کاغذ رو هیچ وقت گم نکن وگرنه زنده نمی مونی
همین که متن رو خوندم چشام سیاهی رفت و سرم روی میز قرار گرفت . با تکون خوردن شونه هام تازه هوشیار شدم ولی ......
من کجا بودم ؟ یه صدایی تو مغزم میگفت به آینده خوش اومدی ! آینده ... امکان نداره حتما دارم خواب میبینم
با صدایی پشت سرم از جا پریدم صداش شبیه اون صداهایی هست که میخوای یکی رو بترسونی
به پشتم نگاه کردم و از دیدن طرف مقابلم متعجب شدم
+ عزیزم ترسیدی ؟ معذرت میخوام
_ تو کی هستی ؟
+ عزیزم حالت خوبه ؟
دستش رو گذاشت رو میز و گفت
+ حتما بخاطر سرمای میزه ... میخوای بریم تو شهر دور بزنیم ؟
_ چرا باید با یه غریبه برم تو شهر و باهاش خوش بگذرونم ؟
+ از کی تا الان دوست پسر ها برای دوست دختراشون غریبه شدن من نمیدونستم ؟
با چیزی که بهم گفت دوباره چشام گرد شد
_ چی میگی تو
+ میخوای بریم خونه ؟ انگار حالت زیاد خوب نیست
بعد از کمی مکث گفت
_ نکنه آلزایمر گرفتی
+ برو بابا
از روی صندلی بلند شدم و تو خیابون راه میرفتم
_ راه ما از این طرفه ها
بی توجه به حرفش راه خودمو ادامه میدادم و به مقصد نامعلوم میرفتم هر چه پیش آمد خوش آمد خوب چیکار کنم کجا باید برم