رمان جابه جایی پارت ۱۳

Witch Witch Witch · 1402/11/11 16:45 · خواندن 3 دقیقه

سلام من با یه پارت اومدم 

من با وضعیت نمره های نابود هندسه و تهدید های شدید اومدم براتون پارت گذاشتم 

😂من یا خیلی دیونه ام یا خیلی دوستتون دارم خودتون انتخاب کنید کدوم ...

 

صدای دَر ، در سراسر عمارت پخش شد « سلام»
صدای پدرانه و ظریف آقای گابریل بلند شد « مرینت کجایی؟ »
صدای قدم های آقای گابریل می آمد که به دنبال مرینت میگشت 
از روی صدای قدم ها میشد گفت او به سمت پله ها می‌رفت ، ناگهان متوقف شد و به سمت آشپزخانه برگشت سپس نجوا کرد « پس اینجایی!! » 
سپس آقای گابریل در را گشود ، مرینت قوری را کج کرد و مقداری چای سبز درون لیوان های سفید و سرامیکی ریخت ، آقای گابریل لبخند زد 
مرینت گفت « سلام آقای گابریل »
_«از بوی خوبی که می اومد فهمیدم تو این اتاق هستی » او بو کشید و پرده های بینی اش روبه بالا رفت « بوی زندگی میاد ، بوی زندگی ای که مدت ها قبل تو خونه و مغازه ی شما می اومد»
مرینت لبخند زد « سر راه رفتم به سمت مغازه ی پدرم سر زدم ، نتونستم مقاومت کنم » 
او کمی مکس کرد و به سمت پاکتی کاهی رنگ رفت و بشقابی سفید رنگ روی میز گذاشت « فکر کنم پسرتون رو دیدم ... آدرین »
_« چطور بود ؟»
_«موهای گندم گون و زیبایی داشت که آردی شده بودن ، پوستش هم سفید و روشن بود و چشمان زمردی رنگی داشت و لباـ....»

 

_«منظورم وضعیتش بود »
مرینت خندید « آها.. بنظر خوب بود ، درحال پختن نون بود » چشم های آقای گابریل درشت شدند
سپس مرینت چیزهایی که از مغازه ی پدرش خریده بود را روی میز گذاشت « این هارو آدرین درست کرده »
آقای گابریل مشتاقانه سمت میز آمد و صندلی ای را کنار کشید ، او به مرینت چشم دوخت ، 
مرینت کروسان و نان ها و لیوان های چای را روی میز گذاشت ، و روی صندلیِ مجاور نشست « بنظر خوب میان ، پس شک دارم آدرین درست کرده باشه » 
آقای گابریل لبخند زد « امروز واقعا زیباتر شدی و این یه حقیقته موافقی ؟ »
مرینت من‌من کرد و هول شد 
آقای گابریل ادامه ی بحث را پیش نکشید و لیوان چای را جلوی بینی اش گرفت « بوی وانیل میده »
سپس تکه ای نان و کروسان در دهانش انداخت


آقای گابریل و مرینت هردو کروسان های خود را مودبانه درون دستمالی تف کردند ، آنها برای چند لحظه سعی می‌کردن با خوردن دو لیوان بیشتر از چای طعم نفرت انگیز آن هارا فراموش کنند و سعی کنند به یکدیگر چیزی نگویند 
سپس نگاه مرینت روی نگاه آقای گابریل افتاد 
هیچ کدام نتوانستند جلوی خودشان را بگیرند و زیر خنده زدن « خیلی بد بود »


مرینت با خنده حرف آقای گابریل را تایید کرد « موندم بابام وقتی اونو تست کنه چه ری‌اکشنی نشون میده !!»
_«اخ توماس خیلی حساسه !! اون  یه بار سعی کرد به من هم یاد بده اما من اشتباهی توی خامه ی ماکارون فلفل ریختم و تازه اونارو هم به مشتری فروختم »
مرینت دلش را گرفت و بلند بلند خندید 


اشک هم از گوشه ی چشم های آقای گابریل چکه کرد « جدا از واکنش های خطرناک توماس ، دوست دارم بدونم آدرین بعد اینکه بفهمه  کروسانِ خام و شور به یه بانوی جوان فروخته چه حسی پیدا می‌کنه »
آنها زیر خنده زدند و به ادامه ی غیبت درمورد کروسان ها پرداختند

و آن دوساعت که هردو باهم می‌گفتند و می‌خندید با فاصله بهترین ساعت عمر مرینت بود