👗چند قدم تا خوشبختی👚
پارت پنجم5️⃣
ببخشید بابت تأخیر🚬😔😔
برو ادامه مطلب 👇🌟🌟🌟👇👇
همین جا میپوسیدم بهتر بود راحتتر بود.
سفره پهن بود حاج بابا برنگشته بود و این برای من و مامان
یه معنی داشت رفته خبر بده که عقد کنیم.
هرچی از محمود پرسیدم کجاست حاج بابا جواب
سربالا داد.
حاج مامان من دارم میمیرم از استرس کل وجودم گر
گرفته.
توكلت به خدا باشه عزیزم.
نیومده یعنی رفتی پیش اونها بگه که همه چی تموم.
مسعود میاد.
کار از کار بگذره برگرده چه فایده ای واسم داره؟
نفسش رو با آه بیرون داد در حیاط که باز شد هردومون
باهم از جامون پریدیم قلبم تپشش بیشتر شد.
دستم رو روی قفسه ی سینه ام گذاشتم از پنجره چشمم به
حاج بابا افتاد عصبانی به نظر میرسید داداش به جای
من به خودش زنگ زده بود که اینطور عصبانی به نظر
میرسید.
حاج بابا_زن.
یه زن گفتنش و رعشه انداختنش به جون مامان یکی بود.
دم در هیبتش رو دیدم دستش به سمت کمربند رفتنش رو
هم دیدم و بقیه سیاهی ..بود... فریاد بود و درد.
اینکه روز شانس رافونه نبود قطعی بود. مسعود در مسیر
برای پس دادن ماشین اجاره ای تصادف کرده بود. ماشین
اجاره ای بود، خودش مسافر و فردی که با او تصادف کرده
بود یک خانم میان سال با سه پسر بینهایت عصبانی که
وقتی رسیدند بیمارستان چیزی نمانده بود مسعود را زنده
زنده در اورژانس بیمارستان چال کنند حال مادرشان خیلی
هم بد نبود اما دعوایی که بالا گرفته بود به هیچ عنوان
خوب نبود. در کلانتری برای کمک خواستن به سهیل زنگ
زده بود و او فقط با عصبانیت گفته بود " چه گهی خوردی
مسعود اونجا مگه ممکلت تو؟"
رفتی خونه ی ما؟
برم دم خونتون چی بگم؟ با این گندی که زدی برای عروسی
خواهرت تشریف میاری اگه بتونی به موقع برسی.
سهیل تو رو خدا اون دختر گناهش چیه؟
سیگارش را خاموش کرد.
داداش احمقی مثل تو داره میگی چیکار کنم؟
رفتم خبر گرفتم همه جا پیچیده خبرش یکی دو روزه
عقدش میکنن.
ته دل مسعود خالی شد.
از کجا فهمیدی؟
به یه خانمی پول دادم اون .گفت. گفت میخوان فردا
ببرتشون آزمایشگاه.
مسعود محکم به پیشانی اش زد و گفت وای.
چیکار کردم من... وای رافونه وای .
ببین این یاروها اگه راضی میشن پول بفرستم پول بده
بهشون.
گند زدم شرکت ماشینه شکایت کرده، مادرشون بیمارستان
اینها همه یه طرف سهیل تو رو خدا نذار به خدا....
مرتيكه من چیکار میتونم بکنم؟
نمیدانست هیچ کدامشان نمیدانستند به یکی از مامورها
پول داده بود و گوشی اش را گرفته بود. زمانی که خریده
بود تمام شد و مامور گوشی را از او گرفت. چند بار نشسته
و بلند شده بود چیزی به ذهنش رسیده دوباره با سهیل
تماس گرفته بود نه گذاشت و نه برداشت سریع گفت.
برو بگو خاطر خواهشی
برای سهیل این حرف مسعود به حدی مسخره بود که حتی
در جوابش چیزی نگفت.
سهیل
چی داری میگی؟ میخوای بکشنش؟
میدانست پدر مسعود دست به زن دارد.
نه ... سهیل از اون خونه بکشش بیرون. من که بیام نمیذارم
بمونه اونجا تا من بیام بکشش بیرون بعدش میاد پیش
خودم زندگی میکنه.
مسعود تو تصادف سر توام جایی خورد؟
سهیل من وقت ندارم الان بازگوشی رو میگیرن حرفم رو
گوش کن غیر این هیچی نمیتونه جلوش رو بگیره
یه کاره پاشم برم بگم دخترت رو میخوام؟ اونم بگه بردار
ببر؟ عقل كل آخه و...
برو بگو دوست منی مسعود قول خواهرش رو به من
داده.
_ مسعود رد دادی.
سهیل یه هفته نگهش دار تا .بیام. شاید هم زودتر حلش
کردم.
ریدی نمیفهمی هم چجوری زر بزنی.
سهیل دستم بنده تو روجون مادرت مجبورش کنن باهاش
عقد کنه یه بلایی سرش میاره من میدونم اگه اینطور نبود
از تو این رو نمیخواستم.
ده آخه مرتیکه من دست دختره رو بگیرم کجا ببرم؟
پیش تو امن تر از اون خونه است.
سهیل بینی اش را کشید و بعد محکم چانه اش را کشید.
یک جمله بین همه حرفهای مسعود او را نگران کرده
بود. اگر عقدش میکردند او بلایی سر خودش می آورد.
نمیتوانست بخاطر جهالت چند نفر یک دختر جوان
به زندگی خودش آسیب بزند.
چهارمین باری بود که در خانه را باز کرده و دوباره بسته
بود. هر چه فکر میکرد نمیدانست برود چه بگوید. اصلا این
کار شدنی بود دخترک را می آورد چه کار میکرد؟!
محال بود پدرش همینطوری دست دخترک را بگیرد
و بگوید تمام مدت منتظر او بوده بیاید سراغ دخترش
شماره ی مسعود را یک بار دیگر گرفت اما خاموش بود.
نمیرفت نمیشد میرفت هم میدانست نمیشود. اما نهایتا
حریف دل رحمی اش شد جلوی مغازه ی حاج حسینی
بود بزرگتر کرده بود مغازه اش را حس میکرد بار قبلی که
دیده بود از این کوچکتر بود قبلا دو نفر در مغازه اش
کار میکردند الان بیش از پنج نفر بود.
چیزی میخوای داداش؟ پسته ها تازه رسیدن همگی
اعلا هستن...
با جناب حسینی کار داشتم.
جناب حسینی گفتنش باعث شد شاگرد مغازه نگاه دیگری
به او بکند و بگوید حاجی تو مغازه است. داخل مغازه
حاجی را دیده بود اما چون مشتری داشت دم در مکث
کرده بود. داخل رفت و سلامی داد حاج حسینی جوابش را
داد و نگاه گذرایی کرد.
⭐⭐⭐⭐
تموم شددددددد
مرسی که خوندید جوجه های من🤣🐤🐤🐤🤣
لایک👍♥️و کامنت📖📖یادتون نره🍀🍀🍀