Half vampire P4
پارت ۴
از خواب پرید و به اطرافش نگاه کرد آروم شد و نفس کشید با اینکه از دست خون آشام ها فرار کرده بود اما هنوز کابوسشون اون رو راحت نمی زاشت به در اتاق که یک دریچه با میله های آهنی داشت نگاه کرد و به خودش گفت:آروم باش.
در باز شد و دوتا سرباز اومدن داخل و یکی از اونا گفت:بلند شو باید با ما بیای.
آدرین به اونا نگاه کرد و گفت:کجا میریم؟
_سلام نکن فقط راه بیفت.
آدرین بلند شد به دستاش دستبند زدن و بردن بیرون چشماش به تاریکی داخل سلول عادت کرده بود و نور بیرون چشماش رو بست آروم چشماش رو باز کرد چند سرباز دیگه هم آماده باش اونجا بودن بدون اینکه بدونه کجا میره همراه اونا راه افتاد راه رو بلندی بود بعد از چند دقیقه راه رفتن به دری رسیدن و وارد شدن آدرین به داخل نگاه کرد و گفت:پس اینجا دادگاهه.
اونجا دوطبقه بود و در طبقه دوم وزرا نشسته بودن و در طبقه اول نظامی ها بودن آدرین رو جلو بردن و به یک میله بستن اون می تونست صدای سرباز ها که درباره دادگاه حرف میزدن رو بشنوه.
_اون خون آشام رو بخاطر اشرافی بودنش زنده گذاشتن اما این رو حتما می کشن.
آدرین به زمین خیره شد و با خودش گفت:پس کلویی زنده مونده.
قاضی وارد شد و پشت میز نشست و گفت:دادگاه رو شروع می کنیم آدرین آگرست طبق نوشته های خودتون شما یک نیمه خون آشام هستین و هیچ چیزی از پدر و مادرتون نمی دونید چونکه از بچگی از جامعه خون آشام ها رانده شده بودین و از شما داخل جشن ها خون می گرفتن درسته؟
آدرین یاد حرف اون سرباز افتاد که گفت: اون خون آشام رو بخاطر اشرافی بودنش زنده گذاشتن اما این رو حتما می کشن.
استرس گرفت و توی دلش گفت:گند زدم نباید این رو می گفتم باید خودم رو اصیل جا می زدم حالا چکار کنم.
قاضی دوباره حرفش رو تکرار کرد و گفت:درسته؟
آدرین آب دهنش رو قورت داد و نفس عمیق کشید و گفت:اینکه من نیمه خون آشام هستم درسته ولی من دروغ گفتم که از جامعه دور شده بودم.
همه تعجب کردن و داخل دادگاه صدای حرف زدنشون می پیچید که همون لحظه قاضی گفت:منظورتون چیه که دروغ گفتین؟
آدرین ترسیده بود و نمی دونست که نقشه ای که توی سرش کشیده درسته یا نه اما در ادامه جواب داد:پدر من یه خون آشام اصیل هست من یه اشرافی هستم با اینکه مادرم یه انسانه ولی خون آشام ها بخاطر پدرم به من احترام می زارن.
قاضی به اون نگاه کرد و گفت:اما نوشته های دوستانت میگه که مثل اونا از تو هم خون می گرفتن.
آدرین با شنیدن این حرف بهم ریخت تمام بدنش خیس عرق شده بود و ساکت موند که قاضی ادامه داد:از اونجایی که تو برای خون آشام ها هیچ ارزشی نداره و نمی تونی یک گروگان مفید باشی بر طبق قانون دستور میدم تو رو سر بزنن.
آدرین با شنیدن این حرف نامید شد احساس می کرد که همه چیز پوچ شده سرباز ها رو می دید که به سمت اون می رفتن تا اعدامش کنن با خودش گفت:یعنی اینجا کارم تموم میشه؟آخه چه اشتباهی کردم؟
که همون لحظه صدایی اومد.
_صبر کنید!
همه نگاه ها به سمت اون خیره شد اون صدا از طبقه بالا بود یک نفر از جاش بلند شد و گفت:تو گفتی اصیل هستی درسته؟
آدرین داخل فکر رفت که بگه آره یا نه بالاخره تصمیمش رو گرفت و گفت:بله.
اون اومد پایین و و به قاضی گفت:من فکر دیگه ای دارم که اگر اجازه بدین بگم.
قاضی جواب داد:بفرمائید.
_اگر ل اون خون گرفته می شده پس حتما از خون آشام ها نفرت داره اگر واقعا راست بگه و اصیل باشه باید قدرت مخصوص داشته باشه درست مثل همه خون آشام های اشرافی به نظر من میشه از اون استفاده کرد و آموزشش داد کی می دونه شاید تونستیم به وسیله اون ومپایر رو نابود کنیم البته تصمیم نهایی با شماست.
قاضی به آدرین نگاه کرد و داخل فکر فرو رفت و بعد از چند ثانیه گفت:حالا نتیجه دادگاه رو اعلام می کنم آدرین آگرست رو برای آموزش به ارتش می فرستم.
آدرین با شنیدن این حرف آروم شد بالاخره نفس راحتی کشید و از شدت خستگی به خواب رفت خواب عمیقی بود توی خوابش خون آشامی رو دید ترسید و پا به فرار گذاشت اما داخل چشن به هم زدنی به اون رسید و بهش گفت:پس زنده موندی پسرم ببینم آخرش چکار می تونی بکنی اونا فکر می کنن تو راه نجاتی!
بلند خندید و ادامه داد:چه خیال پوچی تو بچه یه هرزه بیش نیستی برای همینه که هیچ ارزشی نداری فقط بخاطر من زنده موندی تا ببینم بازی تو کی تموم میشه تا حالا که بازی قشنگی بود برو من نگاه می کنم که تا کجا پیش میری.
آدرین به اون نگاه کرد ترسش از خون آشام ها خیلی زیاد بود و نمی تونست حرف بزنه و از خواب پرید نمی دونست که چرا همچین خوابی دیده و اون از کجا اومد فقط این رو می فهمید که این خواب خیلی واقعی بود.