دنیای نوسانی پارت پنجم

نصیحت: سعی کنید به چیزی که متوجه‌اش نمی‌شید، بیش از حد مجاز فشار نیارید و سخت نگیرید که در اون صورت اصلا متوجه‌اش نمی‌شید! 


-تو حالت خوبه؟
فرشته این رو با نگرانی به من گفت. خدا می‌دونه که وضعیتم چقدری شوکه کننده‌اس که طوری نگران هست که انگار یک کامیون از روی من رد شده! فرشته لبخندی زو دندان های سفیدش کمی نمایان شد و گفت: «راستش از نظر فنی همین طوره!»
-صبر... کن! ال...الان من رو یک کامیون زده؟!
با این جمله بندی افتضاحم! نه اصلا صدای گوش خراشم که احساس می‌کردم به جای صحبت عادی یک گچ رو برداشتم و روی تخته سیاه مدرسه می‌کشم و صدای جیغ مانندی از خودم در میارم!
فرشته با شنیدن صدایم ابرویش کمی بالا پرید و دستش را روی گلویم گذاشت: «هنوز از بدنت جدا نشدی؟ پس اون همه ترس طبیعیه!»
آب دهانم را بخاطر لمسش قورت می‌دهم.
زمانی که دستش گلویم را لمس کرد، چطور بگم؟ احساس می‌کردم گرمی دستش مثل گرمایی است که تابستان از خورشید تابیده می‌شود! 
این جنس لمس کردنش و حسی به من داد اصلا شبیه آدم ها نبود! مسخره‌اس؛ اما یک بخشی از وجودم می‌گفت اون از جنس آدم نیست ولی خطری نداره! این رو به خاطر چشم هایش گفت که احساس عجیب و ملایمی به من می‌داد! اوه! حتی روی صورت فرشته هم یک لبخند معنا دار نشسته!
با حس گیجی که از حرف هایش و لمسش به من دست داده، لب می‌زنم: «چرا باید از بدنم جدا بشم، من...منظورت چیه؟!»
 

از دلایل تاخیر: تحریم اجباری پدر و مادرم بابت امتحانات!