رمان جابه‌جایی پارت ۱۱

Witch Witch Witch · 1402/11/03 15:23 · خواندن 1 دقیقه

صبح شده بود ، نور خورشید نرم نرمک درون اتاق مرینت می تابید ، مرینت آهسته چشم های آبی رنگ و تیله ای اش را گشود 
او آرام از روی تخت بلند شد ،جلوی آینه ی قدی ایستاد ، به ظاهرش ، به موهای نامرتب اش و به لباس هایش نگریست

 
دو دل بود 
میان چیز هایی که دوست داشت و حسی که می‌گفت او مناسب و زیبا نیست 
به سمت حمام رفت 
حس دیگری در وجودش قدرتمند بود ، حس دوست داشتن ، حس عشق و قولی که به مادرش داده بود

با خودش و درونش کلنجار می‌رفت ، وقتی که بالاخره تصمیم گرفت قطرات سرد آب بر روی بدن برهنه اش می افتاد

 

مرینت از حمام بیرون آمد ، حوله ای دور سرش پیچیده بود و لباسی را از داخل کند در می آورد ، لباسی سفید با یقه ای باز به گونه ای که ترقوه اش دیده میشد 
دستی روی ترقوه و استخوان های گردنش کشید 
سپس موهایش را مثل همیشه آزاد گذاشت و کیف مدرسه اش را برداشت

و به سوی روزی جدید قدم برداشت 

روزی با عطرنعناگونِ پسری با چشمان سبز زمردی 


پایان پارت ۱۱

پارت بعدی برعکس این دو پارت بلند میشه 😁

بهم انرژی بدین که فردا بفرستمش دوستان