دنیای پیچیده عشق ❤️
دنیای پیچیده عشق ❤️
«پارت پنجاه و هفت»
تمایل به رفتن 👇🏻
وسط فیلم مرینت از شدت خستگی خوابش می بره .
ادرین فیلم رو خاموش میکنه و مرینت آروم طوری که بیدار نشه بغلش میکنه از پله ها بالا میره و مرینت رو روی تخت میخوابونه ، خودشم بغلش میخوابه .
آدرین بغل مرینت دراز میکشه و به صورت ناز مرینت نگاه میکنه ، لبخندی ملیح بر روی آدرین میشینه ، تکه ای مویی رو از صورت مرینت کنار میزنه و چشمانش رو بر هم میزاره و می خوابه .
مرینت از خواب بیدار میشه و خودش رو تو بغل آدرین می بینه ، یکم فکر میکنه و متوجه میشه دیشب وسط فیلم خوابش برده .
از افکارش بیرون میاد و به اذربن خیره میشه ، یعنی واقعا احساس نفرتش به عشق تبدیل شده بود ، یا از اول احساسش عشق بوده و خودش رو به گمراهی زده بود .
توی افکار خودش غرق بود که که آدرین از خواب بیدار میشه .
مرینت از روی تخت بلند میشه و به سمت آشپزخونه میره ، قهوه ها رو آماده میکنه و کروسان هایی که توی کابینت بود رو توی ماکروفر گرم میکنه ، منتظر آدرین میشینه یا بیاد و باهم صبحانه بخورند.
آدرین از پله های پذیرایی به سمت پایین قدم بر میداره که از طرف فیلیکس مسیجی دریافت میکنه .
- آدرین امروز حتما باید ببینمت .
آدرین نگرانی درونش ریشه میکنه اما به مسیج فیلیکس پاسخ میدهد
- باشه ، ولی من پاریسم
کمی میگذره که دوباره مسیجی برای آدرین ارسال میشه.
- مشکل نیست منم پاریسم ، دم برج ایفل میبینمت .
- باشه .
آدرین بعد از صبحونه آماده میشه و اول مرینت رو به سمت مزونش میبره و بعد با سرعت به سمت برج ایفل که با فیلیکس قرار گذاشته بود میره .
بعد نیم ساعت به اونجا میرسه ، فیلیکس میره و به سمتش میره .
+سلام پسر ، چیشده ؟ چیکارم داشتی؟
-باید درمورد یچیزی باهات صحبت کنم .
+چی؟
-درمورد مرینت .
+چیه ؟ جون بکن
-ببین موقعی رو مرینت دزدیده شده بود یادته ، اون .....
آدرین یقه فیلیکس رو میگیره و با صدای بلند میگه ...
+نکنه میخوای بگی کار تو بوده .
-بزار حرفم رو بزنم ، کار پدرت بود ، البته منم تهدید کرد ، جون مادرم و کاگامی من نمیدونستم چیکار کنم ، من رو مجبور کرد که یه سنتی مانستر آدرین رو بسازم و بفرستم پیش مرینت و اون اتفاقات بیفته ، من عذاب وجدان داشتم نمیدونستم بهت نگم ، بهتره بدونی که پدرت اصلا موافق ازدواج تو و مرینت نیس.
آدرین هم عصبانی بود و هم حس نفرت داشت ، از یه طرف فیلیکس رو بقل کرد و ازش تشکر کرد و برای عروسیشون دعوتشون کرد و تاکید کرد که به پدرش چیزی نگه .
بعد از اینکه از پیش فیلیکس بر میگرده ، در گیر این موضوع بود که به مرینت حقیقت رو بگه ها نه ؟
اما حق مرینت بود که بدونه .
برای همین دم مزون مرینت میگه ، وارد مغازه میشه و از مرینت میخواد که مزون رو ببنده.
مرینت هم همین کار رو میکنه .
و آدرین همه اتفاقات رو که پیش اومده برای مرینت تعریف میکنه ، البته مرینت میدونستم که کار گابریل بوده تا اینکه از زبون خود آدرین شنید .
اون تا همین الان سعی کرده بود که با این موضوع کنار بیاد .
چند هفته بعد ، عروسی.......
اینم از این پارت ، امیدوارم لذت برده باشید .
درمورد مسابقه کاور هم هیچکس شرکت نکرد ، واقعا انتظارش رو نداشته ام ، البته بازم وقت دارید .