Around the World in Eighty Days p5

William William William · 1402/10/29 15:15 · خواندن 2 دقیقه

.......

در خیابان به پاسپارتو رفت و سپس به مغولستان بازگشت. کشتی منتظر بود تا از دریای سرخ به سمت عدن و سپس از دریای عرب به بمبئی برود. وقتی فاگ خدمتکارش را در خیابان رها کرد، فیکس رفت و با پاسپارتو صحبت کرد.

"آیا استاد شما برای ویزا به اداره گذرنامه رفته است؟" از فیکس پرسید.

پاسپارتو پاسخ داد: بله، او دارد. آیا ما در سوئز هستیم؟

فیکس گفت: بله، ما هستیم.

"سوئز، در مصر؟" از پاسپارتو پرسید.

فیکس گفت: درست است.

مصر، در آفریقا؟ از پاسپارتو پرسید.

فیلیکس گفت'البته!' 

واقعا؟ همه چیز برای من خیلی عجیب است، می دانید. من برای استادم، آقای فیلیاس فاگ، در لندن کار می کردم. بعد از سالها سفر از جایی به جای دیگر و انجام کارهای مختلف، به عنوان یک خدمتکار زندگی آرامی را می خواستم. اما بعد از آن آقای فاگ عصر به خانه آمد و به من گفت که آن شب با قطار و کشتی به پاریس می رویم.

'می بینم. پس شما و استادتان خیلی سریع لندن را ترک کردید؟ از فیکس پرسید.

'بله ما انجام دادیم. و پس از آن با عجله از فرانسه - کشور من - و ایتالیا نیز عبور کردیم. ما یک هفته است که بدون توقف در سفر هستیم.

آقای فاگ را خوب می شناسید؟

'نه آقا. از روزی که انگلیس را ترک کردیم، کارم را با او شروع کردم.

'درست. و الان کجا میری؟

پاسپارتو گفت: هشتاد روز دیگر دور دنیا می‌گردیم. این ایده آقای فاگ است!

'درست. و آیا آقای فاگ پول زیادی به دست آورده است؟

'بله او دارد. او هزاران پوند برای سفر با خود دارد.

"آیا تا زمانی که اینجا هستید از مصر دیدن خواهید کرد؟"

'نه ما نیستیم. امروز بعدازظهر به عدن در مغولستان سفر می کنیم و بعد از آن به بمبئی می رویم. اما در حال حاضر می خواهم چند پیراهن و کفش جدید برای آقای فاگ بخرم. ما چیز زیادی با خودمان نیاوردیم، فقط یک مورد کوچک. همانطور که گفتم ما خیلی سریع لندن را ترک کردیم.

"خب، من اینجا یک لباس فروشی خوب می شناسم. فیکس گفت، اگر دوست داشته باشی، تو را آنجا می برم.

پاسپارتو پاسخ داد: بسیار متشکرم. پس فیکس پاسپارتو را فوراً به مغازه لباس فروشی برد و او را همانجا رها کرد و به پیراهن ها و کفش ها نگاه کرد.

بعدظهرتون بخیر

فعلا