پنج شب در کنار فردی. بخش دوم (۳۷)

AMIR AMIR AMIR · 1402/10/29 00:39 · خواندن 3 دقیقه

«خیزش اسپرینگ ترپ» پارت سی و هفتم

سال ۱۹۸۶ 

 

... ویلیام دست الیزابت را گرفت و سپس به همراه او، وارد شعبه مکان خواهر شد. 

باید به یک سری مسائل رسیدگی میکرد؛ گزارش شده بود که انیماترونیک های فانتایم در عملکردشان دچار اشکال شده بودند. 

و ویلیام باید نگاهی به آن ها می انداخت؛ ولی مجبور شده بود الیزابت را هم به همراه خود بیاورد، چرا که نتوانسته بود در برابر او، که با شور و اشتیاقی وصف ناپذیری میخواست سیرکس بیبی را ببیند، مقاومت کند...

... ویلیام قبل از اینکه دست الیزابت را رها کند تا او برای خود آزادانه به بازی و پرسه زدن در رستوران بپردازد، به او گفت:« یادت نره چی بهت گفتم عزیزم، سعی کن خیلی به سیرکس بیبی نزدیک نشی...» 

 

... مدیر مکان خواهر، ویلیام را به بخش بک استیج برد و همزمان که در حال حرکت بود، به ویلیام گفت:« میدونین، بیشتر از همه فانتایم فردی و بالورا دچار ایراد شدن...» 

ویلیام پرسید:« چه جور ایرادی؟» 

مدیر گفت:« خب، از دستورات سِرور پیروی نمیکنن، و همینطور آزادانه برای خودشون به حرکت در میان و آهنگ پخش میکنن.» 

در اتاق بک استیج، بالورا و فانتایم فردی به حالت نشسته روی میز بودند و کاورشان به صورت اتومات کنار رفته بود تا تعمیر را آسان کنند. 

ویلیام با نگاهی کوچک به تراشه های پشت گردن آنها، فوراً گفت:« مدارشون مشکل نداره... و این خیلی عجیبه... به نظر میاد که...» اما حرفش با صدای فریاد گوش خراشی که از بیرون شنیده شد، تا تمام ماند. 

ویلیام و مدیر، هر دو به سرعت از اتاق بیرون دویدند تا منشأ صدا را بیابند، اما تنها چیزی که دیدند، سیرکس بیبی بود که در وسط سالن ایستاده و با آن چشمان روشن و سبز رنگ، آنان را می‌نگریست. 

مدیر گفت:« لعنتی، مثل اینکه سیرکس بیبی هم مشکل پیدا کرده...» 

اما ویلیام پی برد که مشکل، مشکلی عادی نیست، مشکلی بزرگ تر در آن لحظه ایجاد شده بود...

... ویلیام دندانه های تیز فولادی جاساز شده در شکم سیرکس بیبی را به یاد آورد، و با بهت و ترس این نام را زیر لب زمزمه کرد:« الیزابت!...» 

 

 

 

 

 

 

« تا بعد »