بازی عشق p²²
برووووو
×چیزی لازم داریین؟
+او نه ممنون.
یعنی بهش بگم ... یعنی مطمئنه.. به جونگ کوک چیزی نمیگه
دلم رو زدم به دریا و گفتم :
+یه چیزی بهتون بگم به کسی نمیگین .
×نه عزیزم بگو
+من... من .. حاملم
×چ..چی
+تو رو خدا به کسی نگین.
×ا.. ز جونگ .. کوک ؟؟؟
+اره
×تو .. تو مگه .. چند سالته دختر.
با این حرفش گونه هام قرمز شد و سرم رو انداختم پایین و گفتم .
+پونزده سالمه
×خدایا ... شما دوتا بچه ..ایششش
از واکنش خانم او خندم گرفت و زدم زیر خنده .
×چرا میخندی تو .. من سی و پنج سالگی بچه آوردم الان تو پونزده سالگی ... خدایا...
+به من چه تقصیر جونگ کوکه
×کجا ؟؟؟
+چی کجا ؟؟
×اون کارو کردین.
+ها... تو.. مدرسه
×ای وایییییی
+چیه؟
×کاری کردی از مدرسه قطع امید کنم.
+خهخهخهخه
×نخند بیبینم ... او .. راستی .. چند ماهته .
+هاع..یه روزمه
×خدایا ... مواظب خودت باشی .
خانم و او و رونا با همدیگه حرف میزدن و خانم او با هیجان و لبخند توی صورتش از بچه هاش و حس بارداری برای رونا حرف میزد و رونا با حوصله ی تمام به حرف های خانم او گوش میداد و لبخند میزد و دستش رو روی شکمش میکشید .
حس خوبی براش داشت یعنی تا آخرش خوب پیش میرفت .. خوشحال بود .. اما دریغ از جونگ کوکی که بیرون از آشپز خونه گوشه ی دیوار نشسته بود و اشک می ریخت.
به نظرتون چی میشه
خب بچه ها معصومه هستم ۱۶ ساله از ناکجا اباد🙂😂
کانال روبیکام رو تازه زدم .. فالو کنید اونجا هم رومان
و میزارم 😉
هرکسی که از شما طرف دارن عزیزم بره کانالم رو قبول کنه بنده قول شرف میدم و داستان رو هرجوری که شما میخواینن میزارم
اینم آدرس کانال
༊. https://rubika.ir/joinc/CEIIEHCJ0LSPPNJRVFRRETKCIUNEZZIH ♥️⃝⃔∞࿐
دوستون دارم ❤️😉