پنج شب در کنار فردی. بخش دوم (۳۴)

AMIR AMIR AMIR · 1402/10/23 01:07 · خواندن 1 دقیقه

«خیزش اسپرینگ ترپ» پارت سی و چهارم

سال ۱۹۹۵ 

 

... مایک از اعماق جیب شلوارش، چراغ قوه کوچک جیبی را بیرون کشید و نتوانست خوشحالی خود را، از بابت همراه داشتن چراغ قوه، کنترل کند و به همین سبب بوسه ای بر سطح فلزی بدنهٔ چراغ قوه زد. 

مایک مردد بود، نمیدانست باید دقیقاً چه کاری انجام دهد که متناسب با موقعیت باشد. دو گزینه پیش رویش بود.

میتوانست از دفتر خارج شود و به شکلی بی هدف و پنهانی در سالن ها و راهرو ها قدم بزند.

یا اینکه در دفتر بماند و به بررسی فیوز برق بپردازد. 

به هر حال، هر دو موقعیت خطرناک، و وضعیت عملاً باخت_باخت بود. 

مایک اما با این استدلال که :« هیچ چیز بد تر از دست رو دست گذاشتن نیست.» در دفتر ماند و به جان فیوز افتاد. 

یک بررسی سرسری و کوتاه به مایک فهماند که فیوز مشکلی ندارد. البته این موضوع تا حدودی منطقی بود... چرا که علت اصلی خاموشی، حملهٔ پاپت به سیستم برق بود. 

اما مایک به هر حال باید کاری میکرد. سمفونی رعب آور حرکت انیماترونیک ها در سالن به او یادآور میشد که باید به هر قیمتی شده جان خود را حفظ کند...

... مدتی را به حالت نیم خیز و آماده باش در دفتر نشست، حدوداً یک ربع، اما یورش یک ایده به ذهنش، او را وادار کرد که با خوشحالی کودکانه ای از جا بجهد و از دفتر خارج شود. 

مایک در حالی که با بی احتیاطی به سمت اتاق «تعمیر و نگهداری» میدوید، به یاد آورد که چگونه استفاده از یک کاور انیماترونیک، دو سال پیش جانش را نجات داد...

 

 

 

 

« تا بعد »