پری دریایی من 🧜🏻‍♀️ p5

𝒜.ℛ 𝒜.ℛ 𝒜.ℛ · 1402/10/22 22:25 · خواندن 3 دقیقه

سلام با پارت جدید اومدم💚

ببخشید دیر شد درگیر امتحانا بودم و فردا هم امتحان ریاضی دارم لطفا برام دعا کنید🙏🏻🤲🏻

برید ادامه👇🏻

 

آدرین: وای چه باحال. فقط یه چیزی اگه میخواستی لباس بپوشی بهم میگفتی یه لباس دخترانه بیارم آخه اون لباس منه و اینکه چند تا از دکمه ها شو نبستی

مرینت: پس برو یه لباس دخترانه بیار 

آدرین: از کجا برات بیارم

مرینت: پس دیگه لازم نیس 

آدرین: باشه فقط بیا دکمه ها رو ببندم 

 

از زبان آدرین 

رفتم دکمه هاشو ببندم که دستم به سینه هاش خورد هر دومون سرخ شده بودیم 

آدرین: اوه ببخشید 

زود دستمو برداشتم و آخرین دکمه رو هم بستم 

مرینت: خب حالا چجوری فرار کنیم

آدرین: نمیدونم

مرینت میخواست یه چیزی بگه که یکی از خدمتکار ها اومد داخل

.ـ چی پری دریایی پا در آورده و لباس شاهزاده رو پوشیده و شاهزاده هم داره باهاش حرف میزنه

که یدفعه غش کرد 

بعد از نیم ساعت بلند شد 

آدرین: شما خوبین؟ 

. ـ چی اینجا چه خبره

از جاش بلند شد و به منو مرینت زل زده بود

مرینت: میشه به کسی در مورد من و اینکه شاهزاده میخواد منو نجات بده به کسی نگی

آدرین: اصلا چرا اینجا اومدی

.ـ شاهزاده چرا میخواید کمکش کنید فرار کنه

آدرین:...... 

میخاستم چیزی بگم که مرینت حرفمو قطع کرد

مرینت: تو پدر یا مادر داری

.ـ نه 

مرینت: خب من فقط یه پدر دارمو یه خواهر. من که گناهی نکردم که میخواید منو بکشید هیچ کدوم از ما پری دریایی ها  گناهی نکردیم نه شما رو اذیت کردیم و نه به شما آسیبی رسوندیم برای همین اون میخواد منو نجات بده. 

همینجوری که میگفت اشک تو چشاش جمع شد و شروع کرد به گریه کردن

 

از زبان مرینت 

افتادم زمین و همینجوری گریه میکردم اون خدمتکار اومد جلو و موهامو نوازش کرد 

.ـ ناراحت نشو منم مثل شاهزاده بهت کمک میکنم تا نجات پیدا کنی

سرمو چرخوندم و به صورتش نگاه کردم واقعا آدما چقدر با هم فرق دارن

بلند شدم و اونو بغل کردم.  ااز بغلش در اومدم 

.ـ من هنوز اسمت رو نمیدونم

مرینت: من مرینت هستم 

.ـ  منم آلیا هستم

آدرین: زود باشین یه فکری کنید که چجوری میتونیم مرینت رو نجات بدیم

آلیا: من یه نقشه ای دارم

مرینت: چه نقشه ای

آلیا: من برات یه لباس خدمتکار میارم و تو میپوشی و بعد از این اتاق خارج میشیم و به ی بهونه ای از قصر خارج میشیم و تورو به دریا میبریم

آدرین: بیاید انجامش بدیم

................ 

آلیا رفت و یه لباس خدمتکار برام آورد 

م: آدرین تو برو بیرون

آ: باشه

ا: باشه بیا بهت یاد بدم چجوری بپوشی 

اول... 

م: خودم میپوشم تو چشاتو ببند اگه نتونستم ازت کمک میگیرم

ا: باشه 

به سختی تونستم بپوشمش. انسان بودن چه قدر خسته کننده است. مجبوری لباس عوض کنی و کلی کار دیگه

م: پوشیدم

ا: خوب بلدی ها

م: ممنون. حالا بیا بریم بیرون 

ا: باشه 

رفتیم بیرون دیدیم آدرین منتظرمونه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۲۷۱۰ کاراکتر

دیگه تموم شد 💋

لایک و کامنت یادتون نره 🌹

راستی از حمایت پارت قبل خیلی راضی بودم لطفاً به این حمایتتون ادامه بدید ❤💚

 

بای 👋🏻