بازی عشق p²¹
بروووو
خووووووووو
_رونا ... چیزی شده ؟؟
+برو پیش کسی که دوسش داری ... دیگه هم نیا پیش من
_داری چی میگی تو دختر ... بیبین .. من نمیدونم قضیه چیه ولی هرچی هست بیا حلش کنیم باشه!
+هه ... واقعا نمیدونی قضیه چیه؟
_رونا سئوال من رو با سئوال پس نده .. جوابم رو بده و بگو چی شده .
+ تو جواب سئوال من رو بده ... چرا انقدر راحت شکستیم ؟؟؟
_رونا ... من تنها کسی که دوستش دارم تویی و میمونی پس دقیق بگو قضیه چیه.
رونا از حالت خوابیده درآمد و با چشمای اشکی و قرمز به صورت رونا نگاه کردو با بقض گفت گفت:
+ تو بگو ... هق ... تو بگو ... چرا قلبم رو شکستی .. هاع!!! ... هق ... چرا کاری کردی بهت اعتماد کنم ... هق .... چرا عاشقت شدم .... چرا باید درد بکشم ... چراااااااااا
دختر کلمه ی آخر رو با داد گفت و زد زیر گریه ... جونگ کوک بلند شد و سر رونا رو توی بغلش گرفت و موهاش رو نوازش کرد و گفت :
_ رونایا ... هرچی که شنیدی اشتباهه.... من تنها کسی رو که دوست دارم تویی.
+پس،چرا ... هق ... مامانت ... هق ... گفت زن داری ...
_مامانم ؟؟؟؟
+ اره .... هق
_مامان ... من که مامان ندارم ... مادر من خیلی وقت پیش رفت ... تو کجا رفته بودی ؟؟؟
+وقتی داشتم برمی گشتم.... هق .... چندتا مرد امدن و من رو بردن به یه ویلای بزرگ ... هق ... بعد .. هق .... بعد یه زنی آمد و گفت که تو .. که تو .....زن داری و من باید فراموشت کنم...
_شششش .... آروم باش رونا یا .... اون مادر من نیست .. اون یه هرزه ی کثافته که فقط میخواد ارث من رو بالا بکشه و برای برادرزاده ی نکبتش ببره
(راحت باشین عزیزان هرچی فوش دارین میتونین به جینده خانم اعظم (نامادریه کوک) بدین😐)
+یعنی ... هق ... یعنی تو زن نداری ؟؟
_تو تنها کسی هستی که دوسش دارم رونا ... پس شک نداشته باش.
+یعنی ولم نمیکنی ... هق
_هیچ وقت ... حتی فکرشم نکن ... تو فقط مال منی.
_دروغ که نمیگی .... هق
جونگ کوک به حرفی که رونا رد خندید و سر رونا رو از توی بغلش درآورد و با انگشت شستش اشک هاش رو پاک کرد و گفت :
_قول انگشتی
+قول انگشتی
رونا و جونگ کوک انگشت هاشون رو بهم قفل کردن و به هم قول دادن که هیچ وقت همدیگه رو ول نکنن.
+جونگ کوکا میشه بریم خونه .. خسته شدم ...
_باشه ..
جونگ کوک و رونا از بیمارستان بیرون آمدن و رفتن داخل ماشین و به سمت خونه حرت کردن.
جونگ کوک ماشین رو داخل حیاط پارک کرد و به رونا کمک کرد که درد داخل خونه .
د خونه رو که بست دید یه نامه افتاد پایین ... خم شد و نامه رو برداشت و بازش کرد.
روش نوشته بود .... اصلا دوست ندارم دستم به خون یه دختر یتیم آلوده بشه آقای جئون جونگ کوک !
بهش چی بگم ... اصلا بهش بگم بچش تو شکممه ... یعنی ناراحت میشه ... یا خوشحال؟؟
ایشششششش ... مغذم داره سوت میکشه ... خدا این چی بود این وسط ..
رونا همینطور که داشت با خودش حرف میزد در اتاق به صدا درامد و باز شد و جونگ کوک با یه لیوان آب پرتقال حرکت کرد و به سمت تخت توی اتاق که رونا روش نیم خیز نشسته بود رفت .
جونگ کوک لبخندی زد و موهای رونا رو نوازش کرد و گفت :
_میدونستی امتحانت رو گند زدی
رونا به خودش امد و با تعجب و چشمای گرد شده به جونگ کوک نگاه کرد و گفت :
+یاااااااا .... اصلا شوخی جالبی نبود.
_شوخی من که شوخی نکردم
+من همیشه نمراتم خوب بوده الکی خودت رو خسته نکن آقای جئون جونگ کوک .
_ باشه بابا غلط کردم ..
+پس یادت باشه دیگه از این غلطا نکنی
_باشه خانم جئون
+هان؟!
_ها؟؟مگه چی گفتم ... مواظب خودت باش میخوام برم بیرون چند تا خرید کنم زود برمیگردم لطفا مواظب خودتون باشید خانم جئون.
+هی من جئون نی...
تا خواست ادامه ی حرفش رو بزنه جونگ کوک از روی لبه ی تخت بلند شد و با حالت دویدن به سمت در اتاق رفت و بازش کرد و رفت بیرون و حرف رونا توی دهنش خشک شد.
رونا اخمی کرد و با صدای بلندی از توی اتاق داد زد :
+هیییی جونگ کوکااا لواشک یادت نره
جونگ کوک در رو باز کرد و از توی در سرش رو بیرون آورد و گفت :
_ لواشک ؟
+اره هوس کردم .
_مگه حامله ای هوس کنی ؟
رونا با این حرف جونگ کوک کمی هول شد و گفت :
+یااا ... چه ربطی داره ... مگه آدم حامله فقط هوس میکنه .
جونگ کوک خنده ای کرد و در جواب به رونا گفت :
_نترس میخرم برات ... شوخی کردم ... من رفتم فعلا
+بای
جونگ کوک با لبخند دستی به نشانه ی خداحافظی بلند کرد و برای رونا تکون داد و در رو بست و از خونه بیرون رفت و به سمت ماشینش رفت و به سمت عمارت نفرین شده ی پدرش رفت
از زبان جونگ کوک ****
_نمیازم دستت بهش بخوره فکر کردی
=پس بهتره جلوی مهمون هامون خوب رفتار کنی پسرم.
_به من نگو پسرم ... تو حتی لیاقت اسم پدر هم نداری
=جونگ کوکا ... بهتره با اعصاب من بازی نکنی وگرنه برات بد تموم میشه.
_ازت بدم میاد.
جونگ کوک با پدر ناتنیش وارد پذیرایی بزرگ عمارت جئون شدن و روبه روی خانواده ی کیم نشستن
×جونگ کوکا پس مواظب دخترم باشی
جونگ کوک پوزخندی زد و گفت
_حتماا
=بایدم حواسش باشه ... مگه نه جونگ کوک
آقای جئون با نیشخند روی لبش گفت و منظورش رو به جونگ کوک فهموند.
از زبان رونا *
چرا نمیاد پس .. حوصلم سر رفت .. یعنی... یعنی .. رفته پیش زنش .. نه .. نه ... اون گفت که زن نداره .... الان میاد مطمئنم..
از روی تخت بلند شد و به سمت آشپز خونه رفت .
وارد آشپز خونه شد که خانم او رو دید
لبخندی زد و رفت پیش خانم او و روی صندلی میز ناهار خوری نشست
×چطوری دخترم.
+خوبم ممنون
×چیزی لازم داری ؟
خووووووووو کامنتت بدین و لایک
25کامنت 15لایک