Royal Forest,P5

𝐭𝐚𝐫𝐚𝐯𝐚 𝐭𝐚𝐫𝐚𝐯𝐚 𝐭𝐚𝐫𝐚𝐯𝐚 · 1402/10/21 22:41 · خواندن 3 دقیقه

عاا

هیوگو:کجا بودی این چند وقت
تاکراک:عاا،مثل مردم عادی زندگی میکردم دیگه
هیوگو:سرباز نداری؟
تاکراک:امم نزدیک به صد تا
هیوگو:اینقدر هم خوبه،کس دیگه ای رو‌میشناسی که داشته باشه؟
تاکراک:عاا،راستش من که نه،ولی شنیدم ی مرد هست که اهل جانگاست و نزدیک به پنج هزار سرباز داره و تو ی کشور به اسم... چیز اسمش چی بود عاها، ی مشور به اسم روگادا که نزدیک گوعانگاست و گوعانگا میخواد کشورشون رو تصرف کنه
هیوگو:ببینم مطمئنی یئوجین نیس؟
تاکراک:خودمم فکر میکنم یئوجینه
هیوگو:اوم سرباز هم فراهم شد،ولی جایی نیست که سربازا رو مستقر کنیم
تاکراک:دو تا قلعه تو شرق هست که افراد کمی ازشون محافظت میکنن ولی اون افراد خیلی قوی هستن
هیوگو:مشکلی نیست،همشون رو میکشیم،چند نفر هستن؟
تاکراک:هزار نفر
هیوگو: من دو هزار نفر دارم
تاکراک:عالیه،خب من میرم دیگه،خدافظ
هیوگو:هوم،خدافظ

از اون اتاق رفتم بیرون
÷وایسا،شاهزاده

اون گفت شاهزاده؟ از کجا من رو میشناسه
هیوگو:شما از کجا میدونید من شاهز_
÷هیسس،ساکت،اینجا ممکنه بفهمن کی هستید،بیاین بریم اون گوشه
هیوگو:باشه

رفتیم اون گوشه
÷واقعا یادتون نمیاد من کی هستم سرورم؟
هیوگو:نه،هر چی فکر میکنم چیزی به فکرم نمیرسه
÷من سِئوجا هستم،محافظ شاهزاده یئوجین
هیوگو:سئوجاااا
÷عهه،آروم باششش داد نزننن میفهمننن
هیوگو:یئوجین کجاستتت
÷شاهزاده در یک مکان افرادی رو برای جنگیدن آموزش میدن،ایشون قصد کشتن سایکا رو دارن
هیوگو:اومم،چند نفر رو داره،یعنی اون فرمانده ای که توی روگاداست یئوجین نیست؟
÷اون هم محافظ عالیجناب یئوجینه،اون افراد هم متعلق به عالیجناب یئوجین هستن،نزدیک به پونصد نفر رو هم توی اون زمین ها آموزش میدن
هیوگو:من هم دو هزار نفر دارم و قصد دارم قلعه هایی که توی شرق هستن رو بگیرم
÷واو،عالیه،فقط اینا رو باید به سرورم یئوجین بگید
هیوگو:یئوجین کجاست؟
÷همراه من بیاین
هیوگو:باشه

همراه سئوجا رفتم
به ی جا رسیدیم
شبیه مزرعه بود
ی مزرعه پر شمشیر و نیزه و سلاح های مختلف
چه جای قشنگی 
اونجا افرادی بودن که شمشیر زنی رو تمرین میکردن
اومم
چرا اونجا زن هست
یعنی به زنا هم آموزش میدن
عجیبههه
÷د چرا وایسادی،بیا بریم پیش شاهزاده دیگهه
هیووگو:یادم رفتتت،اومدممم

رفتیم تا رسیدیم به ی اتاق
سئوجا در زد
÷سرورم،کسی رو‌ آوردم که حتما باید ببینیدش
بیایم داخل؟
یئوجین:بیاین داخل

رفتیم داخل
یئوجین:خب،اون کیه
هیوگو:برادررررررررر
یئوجین:برادر؟ هاا،ت.ت..ت..تاکراکککک
هیوگو:زهر مارررررر هیوگو عمممم
یئوجین:عوا،هیوگوووو
هیوگو:یئوجیننن


نشستیم و با هم حرف زدیم
هیوگو:قصد دارم قلعه های شرق رو تصرف‌کنم تا دوباره جانگا رو پایه گذاری‌کنم،نیاز به سرباز های تو دارم
یئوجین:پونصد نفر سرباز پر تجربه همینجا دارم،به کارت میان؟
هیوگو:صد در صد
یئوجین:کی میخوای حمله کنی؟
هیوگو:هر وقت افرادت رو بدی،الان،فردا،پس فردا،ی سال دیگه،هر وقت تو بگی برادر
یئوجین:باشه،همین الان افرادم رو ببر
هیوگو:کی رو به عنوان فرماندشون ببرم؟
یئوجین:خودت که فرمانده ای،هر کی‌تونست بهتر باهات بجنگه فرمانده ی دوم بشه،هومم،چطوره؟
هیوگو:باشه،تو هم میای؟
یئوجین:صد در صد

رفتیم بیرون
یئوجین:اینجا کی هست که بخواد با برادر من بجنگه!

دست هیچکس بالا نرفت
و کسی هم چیزی نگفت
+من میخوام بجنگممم!
یئوجین:هومم،بیا جلو هیونگ!
هیونگ:بله فرمانده!
یئوجین:خب بجنگید دیگه،منتظر چی هستید؟
هیوگو:باشه

شمشیرم رو در‌ اوردم و اون پسر هم شمشیرش رو در آورد
ی داد زد و به سمتم اومد 
هیوگو:هوم،خیلی خوب حمله میکنی پسر

باهاش جنگیدم،شمشیرامون همش به هم میخوردن،نمیشد شمشیرش رو گرفت یا تسلیمش کرد
ی لحظه پام لیز خورد و افتادم زمین
شمشیرش رو روی گلوم گذاشت
هیوگو:باشه باشه،من تسلیمم

دستامو بردم سمتش تا بلندم کنه
بنده خدا نمیدونست که براش دام پهن کردم🐸
دستش رو گذاشت توی دستم،دستشو پیچوندم و شمشیرش رو گرفتم و انداختمش زمین و گذاشتم رو گلوش
هیوگو:این است گدرت خاندان سلطنتی🐸،هیچوقت به دشمنت دست نده عزیزم🐸
هیونگ:صگ تو روحت🐸
هیوگو:خ دگه🐸،فرمانده ی دوم تویی