دنیای نوسانی پارت سوم

 

نکته!
این رمان براساس تخیلات نویسنده، نوشته شده و تمامی اتفاقات داخل رمان از تخیلات نویسنده نشأت گرفته شده! 
برای خوندن این پارت، نیازی نیسته که حتما پارت های قبل رو خونده باشید!

 

پارت سوم

شنیدید که میگن وقتی خواب باشی همه افکارت با همدیگر قاطی می‌شوند؟ خوب، برای من هم همین طور است! گذر زمان برایم سریع تر شده و خاطراتم جوری از جلوی چشمانم رد می‌شوند که هم احساس می‌کنم پر جزئیات هستند و چیزی کم نمی‌گذارند، هم انقدر سریع و با سرعت هستند که احساس می‌کنم چندین قسمت از سریال را با سرعت سه برابر بیشتر از حد معمول می‌بینم و لحظه‌ای تعجب کردم که چطور ممکن است در چند ثانیه نصف زندگی‌ام را ببینم؟! جالب تر اینکه با سرعت بسیار بالایش، مثل همیشه سرم گیج نمی‌رفت و مایه عذابم نمی‌شد! من هر وقت پای یک فیلم می‌نشستم گذر بسیار سریعش اذیت می‌کرد؛ ولی الان هیچی حس نمی‌کنم، کاملا خنثی هستم!
احساس عجیبی هم دارم؛ سبک شدم به سبکی بادکنک. در کنار احساس بادکنکی، خنکی عجیبی حس می‌کنم. خنکی لذت بخش جوری روی پوستم را نوازش می‌کند و جاری می‌شود که انگار زیر دوش حمام ایستاده‌ام و قطره های آب کثیفی ها و هر چیز ناخالصی را از روی بدنم پاک می‌کنند... با وجود این دو حس خوشایند، نمی‌توانستم چشم هایم را باز کنم! 
دستی روی چشم هایم می‌کشم، خدایا چه بلایی سرم آمده؟! به محض انجام این کار، فیلم مرور خاطراتم می‌ایستد و بلافاصله همه جا تاریک می‌شود. آن لحظه چیز وحشتناکی را حس می‌کنم: دو حفره خالی از حدقه چشم!

ادامه دارد...

 

پی‌نوشت: جالبه بدونید من این ادامه دارد ها رو به امید پایان می‌نویسم🗿😭