رمان{رویای آزادی}p1
سلام برای پارت بعد 10 لایک 10 کامنت
خب الان میریم فلش بک قبل از این که گروگان بگیرنش{لوئیس}
فلش بک به 3 سال پیش:
راوی:لوئیس داشت به همراه دوستش کلارا به خونه میرفت
انها از 4 سالگی باهم دوست بودن و هوای همو داشتن
وقتی داشتن از مدرسه بر میگشتن متوجه یه ون مشکی شدن
که دنبالشونه اونا به اون ون مشکوک شدن و کمی ترسیدن
کلارا: لوئیس من میترسم این ون دوهفتست داره تغیب میکنه
لوئیس: اره منم دیدمش ولی نترس اگه کاری داشتن تاحالا انجامش میدادند
کلارا : راست میگی؟ باشه دیگه نگران نمیشه ولی باید مواظب باشیم
راوی:
آنها وارد کوچه ی تنگ و تاریک شدن که دوتا مرد هیکلی از پشت
لوئیس و کلارا رو گرفتن و بیهوششون کردن و ..............