A devil in my heart part 3
ادامه
وقتی قرار داد رو با یه بشکن محو کردم توی جیبم لرزشی رو حس کردم . گوشیم رو از تو جیبم در آوردم و دیدم که یکی از رقبای شرکت داره زنگ میزنه
+ بله
_ بیا خونم باید یه قرار داد رو امضا کنی
+ باشه
تلفن رو قطع کردم و تو خیابون کمی راه رفتم و پنج دقیقه بعد با یک بشکن به خونش رسیدم . زنگ خونه رو زدم و وارد خونش شدم . دیدم که توی حیاط نشسته و داره به رو به روش زل میزنه . به طرفش رفتم و روی صندلی رو به روش نشستم . وقتی نگاهم کرد گفت
_ امضاش کن
+ در مورد چیه
_ فروش سهامت
+ من سهامم رو نمیفروشم
_ گفتم امضاش کن
+ منم گفتم سهامم رو نمیفروشم
_ باشه پس ، هم خودت هم شرکتت رو مال خودم میکنم
اینو که گفتم از روی صندلی بلند شدم و بهش گفتم
+ منتظر مرگت باش ... کسی نمیتونه نه من رو بکشه نه شرکتم رو مال خودش کنه
وقتی از خونش بیرون اومدم با یه بشکن خونش رو داد رو هوا و تمام آدم هاش رو کشتم . مرده ی پلشت فکر کرده کیه منو تهدید به مرگ میکنه . توی خیابون که راه میرفتم به یه پسره خوردم ، موهاش بلوند بود و چشماش سبز . با یک معذرت خواهی ازم رد شد و داشت از روی عابر پیاده رد میشد . از دور یک موتوری رو دیدم که با سرعت داشت طرفش میومد و یک ظرفی هم تو دستش بود . به من چه اصلا راهمو کشیدم و رفتم که صدای مهیبی پشت سرم شنیدم . موتوریه با دو تا ماشین تصادف کرده بودند . بیخیال رفتم به سمت سالن تئاتر ، این روزا انسان ها خیلی احمق شده بودند و همش بلایی سر خودشون میارن