Forbidden love p53

𝑹𝑨𝑪𝑯𝑬𝑳 𝑹𝑨𝑪𝑯𝑬𝑳 𝑹𝑨𝑪𝑯𝑬𝑳 · 1402/10/19 19:53 · خواندن 3 دقیقه

....

از زبون راوی:که یکدفعه یکی از خدمتکار ها پیش فیلیکس میاد و میگه....

خدمتکار=$

مکالمهFو$

$:آقای آگرست مادرتون تماس گرفتن و گفتن تا چند دقیقه دیگه میرسن

F:باشه برید و وسایل رو آماده کنید برای پذیرایی از مهمون ها 

$:بله آقای آگرست 

از زبون راوی:بعد از چند دقیقه یه لیموزین سفید جلوی در خونه مرینت و فیلیکس می‌ایسته و خدمتکار ها در حیاط خونه رو باز میکنن راننده از ماشین پیاده میشه و در ماشین رو برای آملی باز میکنه و آملی از ماشین پیاده میشه و یه لبخند میزنه و به مهمون ها سلام میکنه و مهمون ها پیش آملی میرن و بهش سلام میکنن و آملی با همون ها با مهربونی رفتار میکنه و بعدش فیلیکس رو میبینه و به پیش فیلیکس میره و میگه...

مکالمهAوF

A:سلام پسرم

F:سلام مادر

از زبون راوی:آملی اشک توی چشم هاش جمع میشه و فیلیکس رو بغل میکنه و میگه...

A:خیلی دلم برات تنگ شده بود پسرم 

F:منم همینطور مامان

از زبون راوی:آملی بعد از اینکه فیلیکس رو بغل میکنه چشمش به مرینت می افته و میگه....

مکالمهMوA

A:شما باید مرینت عروسم باشی درسته 

M:بله درسته 

A:وای تو چقدر خوشگلی فیلیکس حق داشته انقدر از تو برام تعریف کنه

M:ممنونم 

از زبون راوی:همه مهمون ها به داخل خونه میرن و آملی و فیلیکس و مرینت هم به داخل خونه میرن و خدمتکار ها داشتن ازشون پذیرایی میکردن....دیگه هوا تاریک شده بود برای همین مهمون ها آروم آروم داشتن میرفتن ...تقریبا تمام مهمون ها رفته بودن و خدمتکار ها خونه رو تمیز میکنن و بعد میرن که فیلیکس به مرینت میگه....

مکالمهFوM

F:مرینت اتاق مادرم رو بهش نشون دادم و الان هم دارم میرم حموم تو هم بهتره استراحت کنی خیلی خسته شدی 

M:باشه 

از زبون راوی:مرینت روی مبل داخل پذیرایی میشینه که یکدفعه صدای آملی رو میشنوه که میگه....

مکالمهMوA

A:خسته شدی 

M:آره خیلی 

A:از فیلیکس شنیدم که بچتون پسره 

M:آره 

A:خیلی دوست دارم زود تر این فسقلی رو ببینم 

M:منم همینطور 

A:مرینت 

M:بله 

A:از این به بعد من رو مامان صدا کن باشه عزیزم 

M:باشه مامان

A:خب بهتره بری و استراحت کنی 

M:باشه پس من میرم بخوابم اگر چیزی خواستین حتما بهم بگین 

A:باشه دخترم 

M:شب بخیر

A:شب بخیر عزیزم.......

از زبون مرینت=M

M:امروز خیلی خسته شدم بعد از اینکه با مامان آملی صحبت کردم از پله ها آروم بالا رفتم و وارد اتاق خودم و فیلیکس شدم فیلیکس هنوز داخل حموم بود برای همین لباس هام رو عوض کردم و رفتم و روی تخت دراز شدم خیلی خسته بودم برای همین بعد از پنج دقیقه خوابم برد .....

از زبون آملی=A

A:امروز پسرم رو بعد از مدت ها دیدم خیلی تغیر کرده بود فیلیکس واقعا شبیه پدرش شده دقیقا مثل پدرش مغروره امروز بعد از مدت ها عروسم رو هم دیدم...مرینت..واقعا دختر زیبایی بود خیلی خوشحالم که دارم نوه دار میشم بچه مرینت و فیلیکس پسره مطمئنم که بچشون مثل خودشون خیلی خوشگل میشه.....

پنج ماه بعد!

(توی این پنج ماه اتفاق خاصی نمی افته)

از زبون آدرین=A

A:نه ماهی میشه که فرانسه رو ترک کردم و به لندن اومدم توی این نه ماه به کمک دوست های پدرم خیلی تونستم پیشرفت کنم و ......

 

 

 

 

 

....

 

 

 

خب پارت بعدی شرط نداره 

اگر این پارت رو بترکونین پارت بعدی رو امشب میدم 

اگر نترکونین خب خبری از پارت بعدی نیست!!!