رمان جابهجایی پارت ۲
سایه های آرایشی آرام آرام بر روی گونه های آدرین می نشستند ، دختری زیبا درحال گریم صورت او بود و با گونه های سرخ شده اش به آدرین لبخند میزد « کارتون تمومه آقای آگرست فقط.... یه چیز »
او انگشتش را بالای لب آدرین گذاشت و لب هایش را بالا کشید تا زورکی طرح لبخند بگیرند ، بعد زبانش را درآورد و شکلکی را به آدرین نشان داد
او موفق شد و آدرین لبخند زیبایش را به نمایش گذاشت «مرسی زویی»
از طرفی مرد جوانی که درحال ترمیم لباسش بود بلند شد و گفت « کار منم تمومه »
لبخند از لب های آدرین پاک شد
عکاس با دست اشاره کرد تا آدرین کمی به چپ بچرخد ، شش نورپرداز در پارک بالای سر آدرین از همه جهت بر روی او نور انداخته بودند
استاد پیانویی به او حالت نشان میداد و زیر لب زمزمه میکرد « یک دو سه ، یک دو سه ، ریتم رو بالا نبر تا بنظر عاشقانه برسه »
چهره ی آدرین خسته و درهم فرو رفته بود ، شروع به نواختن کرد ، انگشتان ظریفش بر روی کلاویه های سفید و سیاهِ پیانو میرقصیدند و او آهنگی را می نواخت ، نور هایی که از همه جهت بر روی او انداخته میشدند چشمان زمردی اش را می آزردند
ناگهان فیلم بردار فریاد زد « بسه !! خیلی بد بود ، دوباره !! باید عکس های روی پیانو روهم دوباره بگیریم ، این سکانس رو بریم و بعد برای نشستن روی پیانو لباس رو تعویض کنید !!»
چند گریمر بالای سر آدرین جمع شدند و هرکدام مشغول انجام کاری شدند
از میان جمعیت آدرین چشمش به پدرش خورد که وارد سالن شده بود ، او از میان افراد گریخت و به سمت پدرش دوید ، درحالی که سایه ی قرمز رنگی را از روی گونه هایش پاک میکرد رو به پدرش فریاد زد « تا کی میخواد این وضع ادامه پیدا کنه ؟ از این جلسات عکاسی خسته شدم !!»
_«ادرین آروم باش ، این جلسات برای برند ما مهـ....»
_«ولی برای من نیستن پدر خسته شدم !! تا کی میخوای منو نادیده بگیری !! اگه مادر بود این کارو نمیکرد »
گابریل بازو های آدرین را گرفت « آدریـ..» اما آدرین بازویش را از میان دستان او بیرون کشید و رفت
دختری با موهای بلوند و چهره ای آشنا از میان جمعیت جدا شد و دنبال آدرین دوید « آدرین صبر کن !!»
گابریل رو به جمعیتی ایستاد که مشتاقانه دعوای او و پسرش را تماشا میکردند ، خسته شده بود ، لبخندی بی رمق زد « ازتون متشکرم ، میتونید برید ، بهتون جلسه ی بعدی رو خبر میدم »
مدیر گروه عکاسی و فیلم برداری نزدیک او آمد ،او برگه ای در دست داشت _« آقای آگرست ..»
_« نه ، لطفا فعلا در مورد چیزی صحبت نکنید ، بمونه برای بعد »
_«باشه آقا »
موبایل آقای گابریل درون جیب کتش لغزید و وز وز کرد ، او دست به موبایلش برد
پیغامی از طرف دوستش دریافت کرده بود
- سلام گابریل
خیلی گرفته و خسته ام
- با مرینت به مشکل برخوردم
کاش میشد ببینمت
- نمیدونـ ـ ـم آ.....
پایان پارت ، امیدوارم خوشتون اومده باشه ، از قسمت های دیگه عاشقانه شروع میشه صبر کنید 😅
بسته به تعداد لایک و کامنت ها پارت بعد رو میزارم
راستی امکان داره کاور مثل کاور رمان ناشناس ، چرخشی باشه یعنی واسه قسمت بعد یه کاور دیگه بزارم
حواستون باشه