پنج شب در کنار فردی. بخش دوم (۳۱)

SΔLIN SΔLIN SΔLIN · 1402/10/18 01:06 · خواندن 4 دقیقه

«خیزش اسپرینگ ترپ» پارت سی و یکم

۱۹۸۵ 

 

... ویلیام در کارگاه مشغول جوش دادن دو لؤلا به هم دیگر بود. وسیله ای که داشت می‌ساخت فوق‌العاده پیچیده بود، پیچیده تر از هر چه که تا به حال ساخته. 

به همین خاطر متشکل از تعداد زیادی لؤلا و محل اتصال و پیچ و مهره بود. و البته این مجموعه بزرگ پیچ و مهره فقط بخشی از کل پروژه بود. 

چیزی که داشت می‌ساخت کم کم شکل و صورت نهایی به خود گرفته بود، البته هنوز مقدار زیادی تا پایانش مانده بود، اما اگر از دور به آن نگاه میشد، میشد فهمید که انیماترونیک غول پیکری به شکل یک دختر بچه است. 

چهره دخترانهٔ انیماترونیک، سفید بود و گردی های سرخی زیر پلک های بزرگش جا خوش کرده بودند. 

روی بالا تنه اش هم، که ویلیام مشغول کار بر همان ناحیه بود، مقدار زیادی فلزات و سیم های در هم تنیده مشاهده میشد، اما به طور کلی میشد طرح یک چرخ دنده عظیم را که روی شکم انیماترونیک بود، به راحتی تشخیص داد.

کارگاهی که ویلیام در آن مشغول بود، در واقع گاراژ خانه اش بود که به جای ماشین، درونش پُر بود از ابزار های تخصصی و قطعات یدکی؛ ویلیام گاراژ را تبدیل به کارگاه شخصی خود کرده بود و به همین خاطر ماشینش را همیشه بیرون پارک میکرد. 

در حین کار، الیزابت، دختر کوچک ویلیام وارد کارگاه شد و با دیدن چیزی که زیر دست پدرش بود، حیرت زده بر جای خود ماند. 

ویلیام به قصد استراحت، چند لحظه ای از کار دست کشید و در همین حین از حضور الیزابت در کنار خودش آگاه شد. 

ویلیام با همان لحن سرد همیشگی اش گفت:« چی میخوای الیزابت؟» 

الیزابت، که انگشت به دهان ایستاده بود، به انیماترونیک نیمه کاره اشاره کرد و با ساده لوحی کودکانه اش پرسید:« اسم این یکی چیه بابایی؟» 

ویلیام نفسی با تأنی کشید و پاسخ داد:« اسمشو گذاشتم سیرکس بیبی.» 

چشمان درشت الیزابت برق زدند؛ او گفت:« خیییلی خوشگله... میشه مال من باشه؟» 

ویلیام قاطعانه گفت:« نه! نمیشه! و یادت باشه که هیچوقت نباید به سیرکس بیبی نزدیک بشی یا بهش دست بزنی، فهمیدی؟» 

الیزابت دلخور شد، لب هایش را به حالتی غمگینانه جمع کرد و در حالی که اشک در چشمانش جمع میشد، کارگاه را ترک کرد. 

ویلیام از اینکه اینگونه با دختر کوچک خود رفتار کرده، ناراحت بود. اما در دل گفت:« متأسفم عزیزم، این برای صلاح خودته...» 

ویلیام به چرخ دنده بزرگ و دندانه دار روی شکم سیرکس بیبی خیره شد؛ دندانه های روی آن فوق‌العاده تیز بودند. 

سیرکس بیبی در ظاهر یک انیماترونیک کودکانه بود، اما، در حقیقت یک چرخ گوشت بزرگ و خطرناک بود...

 

 

 

 

 

 

« تا بعد »