Royal Forest,P4

𝐭𝐚𝐫𝐚𝐯𝐚 𝐭𝐚𝐫𝐚𝐯𝐚 𝐭𝐚𝐫𝐚𝐯𝐚 · 1402/10/17 22:05 · خواندن 3 دقیقه

عاا،از پارت بعد هیونگ و یو سوک وارد داستان میشن

تاکراک:از همین الان میگم،من امپراطور نیستم!همه یا من رو شاهزاده یا تاکراک صدا میزنید!اگر غیر از این باشه خودم گردنتون رو میزنم
+امر شما رو به بهترین نحو اجرا‌میکنیم شاهزاده تاکراک
تاکراک:هومم خوبه،فرمانده هیوگو!
هیوگو:بله برادر
تاکراک:افراد سایکا اول حمله میکنن یا ما حمله میکنیم؟
هیوگو:طبق برنامه ریزی و اتفاقاتی ک افتاده افراد سایکا در مرزشون با ما مستقر شدن و هر لحظه ممکنه که خبر حملشون بیاد پس ما افرادمون رو در قلعه ی_
÷فرماندهههه 
+تو چطور جرعت میکنی بدون اجازه وارد جلسه ی دربار شی سرباز نادان
تاکراک:الان وقت این حرف ها نیست مشاور!چه اتفاقی افتاده
÷همه ی قلعه های ما به جز یک قلعه ور مرز اشغال شدن،افراد سایکا دارن به سمت این قلعه میان و هر کی که جلوشون قرار بگیره رو نابود میکنن! لطفا ی کاری بکنید!
تاکراک:امکان ندارههه
هیوگو:پس افراد ارتش اونجا چیکار میکردن!
تاکراک:مگه اونا افراد تحت آموزش تو نبودن
هیوگو:نه،اونا افراد یئوجین بودن،همه مردن؟
÷متاسفانه همینطوره
یئوجین:چطور ممکنه افراد بمیرن!
÷افراد دشمن خیلی زیاد بودن قربان،اون ها در برابر ما مثل اقیانوس و چشمه بودن 
یئوجین:تقریبا چند نفر بودن؟
÷فکر کنم ۷ هزار نفر‌ میشدن
هیوگو:هفت هزار‌نفررررر؟چخبرههه کی سایکا تونست این همه آدم جمع کنه،کل مردم ما هفت هزار‌نمیشن 
÷گفته شده که از‌کشور های همپیمانش کمک گرفته
=قربانننن
هیوگو:باز چیشدههه
=به قلعه حمله شده
هیوگو:چجوری به اینجا رسیدننن
=خودمون هم نمیدونیم قربان
هیوگو:هر کاری میتونید بکنید،نفت بریزید،تیر آتشین پرتاب کنید،ماسه بریزید رو سرشون هر کاری میتونین بکنید فقط این قلعه سقوط نکنه،تین قلعه سقوط کنه دیگه هیچکس از جانگا زنده‌نمیمونه،فورا با حمایت و فرمان من برو و هر کاری میتونی انجام بده تا قلعه سقوط نکنه
یئوجین:دیگه‌نمیشه وایساد باید خودم برم و همشون رو بکشم
هیوگو:وایسا‌منم بیام
تاکراک:من چیکار‌کنم
هیوگو:تو؟عوم،مشاور!
+بله!
هیوگو:۱۰۰ نفر از افراد رو بردار و همراه وزیرا و مقامات و تاکراک‌ از دروازه ی مخفی پشتی به بیرون برین
+بله!
تاکراک:من نمیتونم وایسم و ببینم سربازا میمیرن
هیوگو:بسه دیگه!فقط برو!تاکراک رو ببرین حتی به زور!
+اطاعت!
هیوگو:همینجا اعلام میکنم که همه باید فرار کنن،اگه فرار‌نکنین همه میمیریم حداقل باید چند نفر بمونن که‌انتقام بگیرن،من و یئوجین هم زنده میمونیم،شما هم به صورت ناشناس هر نفر به یک‌جا برین،به زودی دوباره جانگا رو میسازیم
هیوگو و یئوجین رفتن بیرون تا بجنگن و تاکراک و مقامات هم از قلعه بیرون رفتن

هیوگو به بالای قلعه رفت
هیوگو:روی سر سربازا شن بریزید تا نبینن و بعد از دروازه ی پشت فرار کنید!به هر جا که‌میتونید پناه ببرید!به زودی دوباره جانگا رو‌میسازیم!
دونگ گئون،دائه جونگ!
گئون و جونگ:بله!
هیوگو:هزار نفر رو بردارید و به غار مخفی ای کاه قبلا میرفتیم ببرینشون من هم به زودی میام
گئون و جونگ:اطاعت!

شن ها رو روی سربازان گوعاگا ریختن،نمیتونستن ببینن و همش سرفه میکردن
هیوگو:حالا وقتشههه!سریع از قلعه برید بیروننن!


افراد کم کم‌از قلعه بیرون رفتن و قلعه تقریبا خالی بود
هیوگو:کی فکرشو میکرد پایان این داستان اینجوری باشه؟
یئوجین:داستان تموم نشده، به روایت خودت،خیلی زود دوباره جانگا رو میسازیم،مگه نه؟
هیوگو:هومم درستهه حالا بیا بریممم
یئوجین:باشههه


شش ماه بعد
هیوگو
هیچکس به جز دونگ گئون و و دائه جونگ پیشم‌نبودن 
و فقط اون هزار نفر سرباز رو داشتیم
حتی یئوجین هم غیبش زده بود


داشتم با دونگ گئون و‌ دائه جونگ تو بازار راه میرفتم که به ی نفر برخورد کردم،کلاه اون مرد روی زمین افتاد،خم شد و کلاهش رو برداشت و روی سرش‌گذاشت،
مرد:ببخشید آقا
هیوگو:منم که باید عذر خواهی کنم‌نه شما،من هم معذرت میخوام
چقدر‌آشنا بود
به‌هر‌حال رد شد و رفت و منم رفتم
هیوگو:صبر کن!
اون مرد وایساد
مرد:اتفاقی افتاده؟
هیوگو:امکان نداره،تاکراکککک!
تاکراک:شما اسم من رو از کج- ی لحظه صبر کن،یئوجیننن
هیوگو:زهر ماررررر هیوگو عممم معلومه کجا بودیییی
تاکراک:هیوگووووو
هیوگو:بیا بریم تو اون اتاق حرف بزنیم اینجا ممکنه کسی بشناستمون و‌دستگیرمون کنه
تاکراک:هوم،باشه اومدمممم!