A devil in my heart part 2

Elnaz Elnaz Elnaz · 1402/10/16 10:29 · خواندن 2 دقیقه

ادامه 

آنچه در پارت قبل گذشت : 

+ ممنونم ولی من کارمند نیستم 

.......................

تو دلم خنده های شیطانی کردم و...‌

..................‌.‌....

در این لحظه مدیر عامل شرکت بستنی سازی گروه می ره آقای آدرین اگرست رو به سن دعوت میکنم 

______________________

پارت ۲ 

از زبان ناشناس ( همونی که شیطانه و اسمش کشف نشده )

تو خیابون راه میرفتم ... نمی‌دونستم کجا میرفتم اما انگار قدرتم داشت منو به یه جایی میکشوند. صدای کمک شنیدم انگار صدای پسری بود اما نه این پسر بچه های دو ، سه ساله که دزد ها بخوان اونا رو ببرن به صدا میخورد  که حداقل ۱۷ ، ۱۸ سالش باشه . کنجکاویم گل کرده بود و به طرف صدا رفتم . با هر قدمی که نزدیک میشدم صدا بلند تر میشد . به پسره نگاهی انداختم ، بر خلاف صداش بهش میخورد ۲۰ ، ۲۲ سالش باشه . واای مرینت تو به سنش چیکار داری . یهو دیدم داره طرفم میدوئه . 

+ کمکم کن ... خواهش میکنم 

به رو به رو که نگاه کردم دیدم یه مرده که بهش میخوره بزرگ تر از اون باشه با یک چاقویی که به نظر جنسش استیل میومد به طرفمون میاد . مه همه جارو فرا گرفته بود و دیدنش چهره اش واسم سخت بود . 

_ تو برو ولی همین دور و ورا باش بعداً کارت دارم 

+ ممنونم 

و سریع پا به فرار گذاشت، اینم از این مردا از قد و هیکل خودشون خجالت نمی‌کشن . البته من که انسان نیستم و نمیتونم احساساتشون رو درک کنم ‌. با یک بشکن سر جاش متوقفش کردم و کاری کردم که دیگه نتونه تکون بخوره . بیخیالش شدم چون تا آخر عمرش همینجا خشکه . رفتم سمت پسره که ازم کمک میخواست . یک قرار داد در آوردم و به سمتش گرفتم . 

_ امضاش کن 

+ نمیکنم 

_ هیچ چیزی تو این دنیای انسان ها مجانی نیس . پس باید امضاش کنی 

+ وایسا پس 

حتی نگاهی به برگه قرار داد ننداخت . قلمی از تو جیب کتش در آورده بود و می‌خواست امضا کنه . سریع برگه رو کشیدم عقب 

_ با اون امضا نکن 

+ من که چیز دیگه ای ندارم با چی امضا کنم

قلمم رو که تو دستم بود رو محکم به انگشتش زدم 

_ با همون امضا کن 

وقتی انگشتش رو به برگه زد بهش گفتم

_ ۲۰ سال دیگه تو این دنیا وقت داری باشی اما بعد از این ۲۰ سال تو جهنمی 

+ فکر میکردم فرشته ای ، خدایی چیزی هستی 

_ اشتباه فکر میکردی انگار شما انسان ها بهم میگین شیطان