پنج شب در کنار فردی. بخش دوم (۳۰)
«خیزش اسپرینگ ترپ» پارت سی ام
سال ۱۹۹۵
... خاطرات تلخ گذشته، مثل یک دفتر کهنه در ذهن مایک ورق خوردند.
هنوز، حتی پس از سپری شدن این همه سال، از خودش می پرسید که چرا پدرش با او این کار را کرد؟ چرا او را به خانواده ای دیگر سپرد؟
البته وقتی شایعاتی که در مورد پدرش وجود داشت را شنید، و اتفاقات رستوران را از نزدیک دید و یقین حاصل کرد که شایعه ها حقیقت داشتند، از خود می پرسید که چرا پدرش با دیگر کودکان این گونه رفتار کرد؟
مایک سال های کودکی خود را به یاد آورد... تمام دوستان دوران بچگی اش را... شارلوت، گابریل، جرمی، سوزی، فریتز، کسیدی... خواهر کوچک خودش الیزابت، و نهایتاً ایوان کوچولو.
همهٔ آنها مرده بودند و حالا مایک مجبور بود که به روش های گوناگون با ارواح آنها سر و کله بزند.
البته همه این ماجرا ها بالاخره تمام میشد.
مایک با استفاده از این مدارک که ثابت میکرد پدرش بنیانگذار و مالک اصلی رستوران بوده، میتوانست بخش اعظم سهام شرکت فزبر اینترتیمنت را تصاحب کند و با تسلط بر رستوران، آن را نابود کند.
روح تمام بچه ها فقط با نابودی کامل رستوران فردی ممکن میشد، چون این رستوران از همان ابتدا به قصد کشتن بچه ها تأسیس شده بود. به همین خاطر روح بچه های کشته شده، در رستوران گیر افتاده است...
و البته به همین خاطر ویلیام چند انیماترونیک جدید، که در اصل ماشین کشتار بودند، طراحی کرد و ساخت. او قصد داشت برای از بین بردن بچه ها، از این انیماترونیک های قاتل استفاده کند، اما این تصمیم هیچوقت عملی نشد. مرگش جلوی این تصمیم را گرفت.
شرکت فزبر اینترتیمنت هم، تمامی مدارک مربوط به وجود این انیماترونیک های قاتل را از بین برد و یا مخفی کرد، همچنین مدارک مربوط به مالکیت ویلیام افتون بر رستوران را نیز از بین برد یا مخفی کرد.
اما، قرار بود همه چیز به زودی عوض شود...
« تا بعد »