دنیای پیچیده عشق ❤️
دنیای پیچیده عشق ❤️
«پارت پنجاه»
بفرمایید 👇🏻
مرینت بعد کلی راه رفتن به اتوبان رسید ، یه تاکسی گرفت تا به سمت فرودگاه بره .
اون دیگه نمی خواست آدرین پدرش یا هرکس که قلبش رو شکستن رو ببینه .
به فرودگاه رسید ، با هر دقمی که بر می داشت گریه می کرد ، اشک هایش زمین رو به دریا تبدیل کرده بود .
که یهو صدای رعد و برق میاد و بارون شروع به باریدن میکنه .
مرینت سرش بالا گرفت ناخواسته داد زد : چرا ......... چرا ...... همیشه لحظه ی جدایی بارون میاد ........چرا...........قبلاً منتظر بارون بودم چون می دونستم بروز می بینمش ، ،،،،،،،،،، اما الان ده از بارون متنفر شدم چون دیگه نمی خوامت ببینمش .
--------------------------------------------------------------
مرینت حتی از فرودگاه هم بدش میومد ، جایی بود که سالها آدرین رو ازش جدا کرد و جایی بود که ناخواسته داشت آدرین رو ترک میکرد .
جون خانواده اش وسط بود ، فقط آدم بی رحمی مثل گابریل می تونه این کار رو بکنه ..
مرینت سوار هواپیما میشه
قدم و اشک هایش میلرزیدند ، روی صندلی که نشست نفس عمیقی کشید و تا این قضیه کنار اومد و آروم شد .
بعد چند ساعت خیلی طولانی به پاریس رسید اما چطور با خانواده اش روبرو میشد ؟
میریم سراغ گابریل ، میخوام کاری که کرد رو بهتون لو بدم ...
بر میگردیم به چند روز قبل .....
-خب فیلیکس کارت رو شروع کن .
+اما من نمی خوام ، تو خیلی عوضی هستی (دقت کنید که اینجا فیلیکس آدم خوبه اس و گابریل داره مجبورش میکنه )
-پس به چیزی که گفتم عمل میکنما
+خیلی اشغالی (خودمونیم میدونیم)
گابریل فیلیکس رو مجبور کرده تا یه سنتی مانستر آدرین درست کنه و اون رو پیش مرینت بفرسته تا اون اتفاقاتی که میدونید میوفته .
خب تا همینجاها بسه دیگه
ببخشید دیگه نتونستم دو سه روز پست بدم چون یه مشکلی داشتم .
خب منتظر پارت های جدید باشید