بره ی ناقلای من پارت 12

𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 · 1402/10/14 01:19 · خواندن 3 دقیقه

سلاممم

خب با اینکه به شرط نرسید به خاطر اینکه حمایتای فوق العاده زیادی داشت پارت قبلی دادم 

ادامه ی پارت قبلی...

اشکام شدت گرفت و زیر پام خالی شد و دیگه....

تاریکی مطلق...

با سوزش دستام چشمام رو باز کردم که دیدن داخل اتاق یه پرستار داره سروم داره بهم میزنه با یه لبخند نگاهی بهم کرد و رفت بیرون که در باز شد و قیافه ی آدرین روبه رو شدم!

اینجا هم ولم نمی‌کرد!

آدرین اومد نزدیک که داخل چشم های سبزش نگاه کردم نگران بود!

اون نگران من بود ؟

مگه میشه؟

اومد روی صندلی کنار تختم نشست و گفتم:

من:اینحا چیکار میکنی اینجاهم ولم نمیکنی؟

آدرین با تمسخر نگاهی بهم کرد و گفت:

آدرین:عاشق چشم و ابروت نیستم اما این معلوم شد که عاشقمی جوری که وقتی منو لایلا رو دیدی غش کردی!

غش کردی رو با پوزخند گفت!

آره عاشقشم اما این دلیل نمیشه که منو مسخره کنه!

با اخم به آدرین نگاه کردم و گفتم:

من:آدرین نه من عاشقتم نه تو عاشقمی من فقط سرم گیج رفت و زیر پام خالی شد اصلا لایلا و تو برام مهم نیستید!

آدرین نیشخندی زد و گفت:

آدرین:اما من اینطور فکر نمیکنم آخه پس چرا توی دستشویی موندی و در رو نیمه باز گذاشتی؟

از این همه تمسخر دیگه خسته شدم نمیتونم دیگه تحمل کنم !

من:من در رو نیمه باز گذاشتم تا بیام بیرون اما غش کردم دیگه این مسئله رو ادامه نده چون حوصله ی تو و تمسخرهاتو ندارم!

آدرین نیشخندی زد و گفت:

آدرین:منم حوصله ات رو ندارم اما به خاطر تو همه جی خراب شد امروز برمیگردیم خونه چون خانم نیاز به استراحت داره!

پوزخندی زدم و گفتم:

من:تو که با لایلا خوشی چرا به من احمیت میدی؟

خواست چیزی بگه که ملیس اومد داخل با دیدنش خوشحال شدم ملیس اولین کسیه که با وارد شدنش همیشه خوشحال میشم!

با ذوق اومد طرفم و بغلم کرد خیلی خوشحالم که توی جمع آدرین اینا ملیس منو درک میکنه!

ملیس:خوبی مرینت خیلی ترسیده بودم چیزیت شده باشه اما انگار حالا خوبه!

من:آره خوبم الانم میبینی که حالم عالیه!

ملیس لبخندی زد که سری لبخندش از بین رفت و به سمت آدرین برگشت و گفت:

ملیس:بی زحمت آدرین رفع زحمت کن میخوام با مرینت تنها باشم!

آدرین تک ابرویی انداخت بالا و چیزی زیر لب گفت و رفت!

ملیس:مرینت آدرین و لایلا کاری کردن که تو به این روز افتادی؟

الان بهش چی بگم؟بگم آره کردن داشتن همو میبوسیدن که من تحمل نکردم و غش کردم؟اما من و آدرین سوری ازدواج کردیم و تا 4ماه دیگه قرار دادمون تموم میشه و هرکی میره پی زندگیه خودش!

با صدای ملیس به خودم اومدم:

ملیس:هیییی!مرینت با توئم آدرین و لایلا کاری کردن که تو به این رو...

من:نه ملیس من سرم گیج رفت و بیهوش شدم هیچ ربطی به لایلا و آدرین نداره!

ملیس مشکوک بهم خیره شد و گفت:

ملیس:میتونی بهم اعتماد کنی مرینت راستشو بگو!

من:دارم راستشو میگم لایلا و آدرین کاری نکردن من خودم اینجوری شدم!

ملیس سری تکون داد و دوباره مشغول حرف زدن شدیم...

 

*******

 

دیروز حرف زدن با ملیس حالمو خوب کرد و امروزم قراره برگردیم!

سوار ماشین شدم و آدرین سوار ماشین شد. و شروع به حرکت کردن کرد اصلا بین راه با هم دیگه حرف نزدیم البته حرفی هم نداریم!

رسیدیم و از ماشین پیاده شدم و آدرینم پیاده شد و آدرین در ویلا رو باز کرد و من بدون توجه به آدرین وارد خونه شدم یک راست با چمدونم رفتم طرف اتاق و در اتاق رو باز کردم و وسایلمو چیندم یک هفته ی دیگه کریسمسه و من عادت دارم با خانواده ام برم کیریسمس...

 

پایان....

تا پارت بعد 70کامنت و لایک