دنیای نوسانی پارت اول 

چون دیدم شناسنامه فقط یک لایک خورده واسه همین قبل از پارت اول اون مقدم رو دوباره گذاشتم😐🤝

 

مقدمه: بگذارید به زبان ساده بگم اینجا چه خبره! دنیای ما -صرف نظر از بعد مادی و روحانی- باید در تعادل باشه و نمونه این تعادل: برای هر عمل، عکس العملی وجود داشته باشه، درسته؟ با این وجود، اگر شخصی بتونه با استفاده از یک کلید خاص یا بهتره بگیم با ترکیب کلید های خاصی، دنیا رو دستکاری کنه چی؟ اگر باعث بشه نظم دنیا به هم بریزه، چه اتفاقی می‌افته؟ در اون صورت، یک دنیای بی‌نظم و پر از هرج و مرج داریم به نام دنیای نوسانی که هر لحظه باید نگران اطرافمون باشیم و به معنای واقعی کلمه، فنا رو تا عمق وجود حس کنیم! 

ژانر ها: تخیلی، عاشقانه، معمایی، جنایی 
 

♧♡♤♧♡♤♧♡♤♧♡♤♧♡♤♧♡♤

 

پارت اول
هندفری را در گوش هایم می‌گذارم. یکی از آهنگ های تلفن همراهم را پخش می‌کنم و به راه می‌افتم. هنوز تلفنم را داخل جیبم ننداخته بودم که صدای پیامکش بلند می‌شود. روشنش می‌کنم و پیام را می‌خوانم :« آلیا، سلام مری من تو کافه منتظرتم تا برسی! حدس بزن چی پیدا کردم! مطمئنم شوکه میشی!»
و پشت بندش مثل همیشه شکلک چشمک زن و آنی که از چشمهایش ستاره می‌بارد، فرستاده!
ابرو هایم بالا می‌پرد و این فکر می‌کنم که سوپرایز بعدی‌اش چیست که انقدر برای فاش کردن آن هیجان دارد. آلیا یک خبرنگار است و خیلی هم از شغلش لذت می‌برد و هر وقت اینطور پیام یا حرف می‌زند یعنی خبر های جدیدی در آستین دارد!
-خانم دوپن چنگ؟!
صدا به قدری کم و مانند پچ پچ بود که لحظه‌ای به اینکه شنیده باشمش شک کردم! با اینحال سمت صدا چرخیدم و متوجه آندره بستنی فروش، شدم که برایم دست تکان می‌داد و بابت صدا زدنم، تقریبا به بال بال زدن افتاده بود. 
اولش برایم گنگ بود و دقیق متوجه نیتش نشدم؛ اما وقتی نگاهم به بستنی درون دستش افتاد، تازه فهمیدم جریان چیست. با کف دستم آرام به پیشانی‌ام کوبیدم و با خجالت از نگاه خیره مردم در خیابان، با گونه های سرخ شده سمت آندره رفتم. در همین حین آهنگ را -که نوت هایش مثل برگ ها خش‌خش می‌کند و گمانم خراب است- قطع می‌کنم و داخل جیبم می‌اندازم.
ادامه دارد..

 

لطفا لطفا نظر بدید و نزنید تو ذوقم!

چون با هزار آرزو و نذر این رو پست کردم😐💔