𝔗𝔥𝔢 𝔩𝔬𝔳𝔢 𝔬𝔣 𝔞 𝔡𝔢𝔳𝔦𝔩 𝔓²
مستم و شنگولم لالالا... ادامه؟!
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
𝔙𝔞𝔩𝔢𝔯𝔦𝔞:
که وایولت گفت
وایولت: خانوم فضولی نباشه ولی میشه بپرسم شما چند سالتونه؟
والریا: 900
وایولت: اوه از من بزرگترید
والریا: تو چند سالته؟
وایولت: من300
والریا: خیلی جوونی
وایولت: بله
وارد یک سالن شدیم، سالن قشنگی بود، یک دختر جوون که میخورد چند سال از من کوچیک تر باشه به استقبالمون اومد.
دختر: خوش اومدین
وایولت: خانوم کلارا میتونید ارباب والریا رو تغییر بدین؟
کلارا: حتماً فقط میشه بپرسم جزء کدوم شیاطین هستن؟
وایولت: همینو بدونید که رئیس کله شیاطین میشن
کلارا: اوه خیلی متأسفم بانوی من
از رفتار اون دختره جا خوردم.
والریا: این چه کاریه؟ لطفاً عادی رفتار کنید
کلارا: معذرت میخوام آخه ارزش خاصی برای رئیس شیاطین قائلم. بفرمائید بشینید رو صندلی
روی صندلی نشستم، یک آیینه بغلم بود، یک نگاه به خودم کردم، موهای سیاهم که آدمو به یاد شب مینداخت تضاد قشنگی با چشمای آبیم داشت، کلارا اومد رو به روم نشست.
کلارا: بانوی من باید اول از همه از این 300 سال براتون بگم و کلمه های جدیدی که باید باهاشون آشنا بشید
والریا: یعنی اینقدر دنیا تغییر کرده؟
کلارا: بله
والریا: اوه پس شروع کن کنجکاوم بدونم
کلارا از دنیای جدید میگفت و من با شوق فراوان گوش میدادم. چند ساعت همینطوری داشت حرف میزد که یک چیزی یادش اومد.
کلارا: بانوی من شما باید چند روز اینجا باشید، باید تغییرتون بدیم
والریا: لازمه؟
کلارا: بله بانوی من
والریا: اوم باشه مشکلی ندارم
کلارا: خیلی خوبه
و دوباره شروع کرد به حرف زدن.
چند روز بعد...
چند روزه که اینجام و خیلی چیزها یاد گرفتم و از دنیای امروز هم اطلاعات کاملی در دسترسم قرار دادن.
توی اتاق داشتم لباسامو میپوشیدم که کلارا در زد
کلارا: بانوی من لطفاً عجله کنید
والریا: باشه الان میام
لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون.
کلارا: بانوی من بفرمائید اینجا بشینید
روی صندلی که کلارا گفت نشستم، شروع کرد به انجام دادن یک سری کارا که نمیفهمیدم و هیچ آیینه ای در دسترسم نبود. بعد از چند ساعت کارش تموم شد و یک آیینه بهم داد.
باورم نمیشد موهام دیگه سیاه نبود بلکه یک شکلاتی مایل به زرد بود و به چشم هامم میومد.
کلارا: واقعاً خیلی قشنگ شدید بانوی من
والریا: خیلی ممنونم
کلارا: خب حالا نوبت لباس هاتونه
کلارا رفت چند دست لباس آورد و رو به روم گذاشت که انتخاب کنم، منم یک کت و دامن کرمی انتخاب کردم، بعد از اون نوبت کفش رسید که اونم یک کفش پاشنه 7 سانتی به رنگ کرمی انتخاب کردم. رفتم توی اتاقم و لباس هارو پوشیدم و کفش رو پام کردم، رفتم بیرون.
کلارا: واو بانوی من خیلی برازنده شدید خب حالا نوبت زیورآلاته
یک جعبه زیورآلات آورد، یک جفت گوشواره ست گردنبندش و یک جفت ساعت، دستبند و حلقه ست همدیگه انتخاب کردم و به خودم آویز کردم. دیگه آماده بودم وارد دنیای جدید بشم.
کلارا: دلم واستون تنگ میشه بانوی من لطفاً بهمون سر بزنید
والریا: منم دلم واستون تنگ میشه حتماً میام بهتون سر میزنم
از همشون خداحافظی کردم و پیشه جغد پیر رفتم.
والریا: سلام جغد پیر
جغد پیر: اوممم خوشکلت کردن چی بودی چیشدی تو
والریا: کارشون حرف نداشت
جغد پیر: آماده ای؟
والریا: بله
جغد پیر: خب اول از همه کار پیدا کن
والریا: چه کاری؟
جغد پیر: برده ی یک عمارت شو
والریا: هااا؟؟؟؟ عمراً
جغد پیر: باید بشی اینطوری میتونی دنبال شیاطین ها بگردی
والریا: اونوقت من کار تو یک عمارت رو از کجا بیارم؟
جغد پیر: خودم واست جورش کردم فقط باید امروز
ساعت 4 کافه ای که اون پسره آدرسشو داد باشی
والریا: عجب پس پسره
جغد پیر: آره خیلی جوون و خوشتیبه فقط زیادی مغرور و خشنه که اونم باهات کاری نداره چون تو شخصیت آرومی داری
والریا: عجب
جغد پیر:...
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
هر قسمتی از رمان رو نفهمیدید بگید تا واستون بگم.
پارت بعد هروقت تونستم آن بشم چون فعلاً یک مدت به نت دسترسی ندارم