🤍P9 Prince icy
بعد از مدت ها اومدم پارت بدم بفرما ادامه مطلب
فردا صبح از زبان دیاکو
با صدای جیغ زنونه ای از خواب پریدم یعنی من ریدم تو این شانس که باید روزم با یه جیغ شروع کنم کنجکاو شدم و رفتم به سمته صدا و فهمیدم از اتاقه آریانا میاد سرعتم رو بیشتر کردم و خودمو به اتاق رسوندم در رو باز کردم و دیدم آریانا با بدنه لرزون دمه در واستاده و یانگ روی تختش نشسته و یه لبخند شیطانی زده
آریانا: تت.....تو اینجا چه غلطی میکنی ؟ ( منظورش یانگه)
یانگ: حالا یه کاری داشتم دیگه فضولیت چیه؟ مهم اینه کاری نکردم
آریانا: عوضیییییی ی حروم زاده ی به دردنخور هیچ میفهمی چقدر پرویی
یانگ: میگم که کاری نکردم شایدم کردم ( با لحنه شیطانی)
از حرف هاشون فمیدم متوجه حضور من نشدن
من :اهم اهم
با صدایی که در اوردم آریانا و یانگ صورتشون رو به سمتم برگردوندن و یانگ با چشم های ترسیده و متعجب بهم نگاه میکرد
یانگ: اق... اقا به خدا کاری نمیکردم فقط اومدم به ایشون سر بزنم لطفا زود قضاوت نکنید قربان
من : که اینطور
آریانا: دروغ میگه خودش دیشب منو بیهوش کرد و...
یانگ: ساکت شو احمق خیال کردی حرفتو باور میکنه
آریانا: تو داری دروغ میگی
من : نگهبان لطفا با من بیا
آریانا : ولی...
من : خودم بهش رسیدگی میکنم نگران نباشید
یانگ پشته سرم راه افتاد و از اتاق بیرون اومد
و شروع کردیم به قدم زدن
من : یادته گفتم اگه قوانین اینجا رو رعایت نکنی چی میشه
یانگ ابه دهانش رو قورت داد و گفت: منو مجازات میکنید
من : آفرین حالا بهم بگو به نظرت برای این کارت لایغ چه مجازاتی هستی ؟
یانگ: من من کاری نکردم اون دروغ میگه میخواد شمارو گول بزنه قر.....
حرفش رو قعط کردم و گفتم: جوابه سوالم رو بده
یانگ: نمیدونم من هیچی نمیدونم
من : پس دنبالم بیا تا بهت نشون بدم
به سمته سیاهچال رفتیم خودم میدونم میخوام چیکار کنم فقط باید حواسم باشه
وارده سیاهچال شدیم
من : میخوای قبل از مجازات شدن چیزی بگی ؟
یانگ: قربان من متاسفم حق با اونه من وارده اتاقش شدم و بیهوشش کردم ولی قسم میخورم کاره دیگه ای نکردم یا فعلا نکردم
با حرفش رسما گوره خودشو کنده بود شمشیرم رو بیرون اوردم و به سمتش گرفتم
یانگ: قربان ن...
حرفش با خراشی که روی بدنش انداختم قعط شد و خفه خون گرفت خون داشت و بدنش میریخت
اما زخمش عمیق نبود چون میخواستم سریع به سره کارش برگرده
یانگ: این... این چه کاری بود؟
من : یه درس که پا از گلیمت دراز تر نکنی دفعه بعد میکشمت حالا از جلوی چشمم گمشو برو
یانگ: چشم قربان
دستش رو روی زخمش گذاشت و به سمته درمانگاه رفت یه پارچه روی شمشیرم کشیدم و خونش رو پاک کردم و داخله غلاف گذاشتم و از سیاهچال خارج شدم
داشتم میرفتم به سمته دفترم که رندال اومد پیشم
رندال: سلام صبح بخیر اون صدای جیغ بود ؟
من : یه گنده جدید از نگهبان جدید
رندال: خب اون الان کجاست ؟
من : درمانگاه
رندال: چی چرا ؟
من : چون یه زخم روی بدنش انداختم تا ادم بشه
رندال: کوفته زهره مار انقدر ریلکس نباش زدی طرفو ناکار کردی
من : نکشتمش که اینجوری میگی تو
آریانا: هیولا
با حرفش سرم رو به سمتش برگردوندم
رندال: چی ؟
آریانا: تو یه هیولایی که به بقیه آسیب میزنه از یه آدمه یخی هیچی جز این انتظار ندارم و نداشتم
رندال: اینجوری حرف نزن تو هیچی نمی....
دستم رو روی دهنه رندال گذاشتم و ساکتش کردم
سرم رو چرخوندم آریانا با ترس بهم نگاه میکرد و دست هاشو مشت کرده بود
من : هرجور میخوای فکر کنی میله خودته ولی من هیولا نیستم
آریانا: هستی خودت خبر نداری
به حرفش توجهی نکردم و به راهم ادامه دادم از قیافه رندال مشخص بود فشار خورده
_________________________________________
از زبان آریانا
بعد اینکه شنیدم اون احمق چیکار کرده تا تونستم سرش غر زدم و به اتاقم رفتم چی باعث شد فکرکنم اون ادمه خوبیه واقعا احمق بودم اون یه هیولاست
_________________________________________
موقع شام از زبان آریانا
تو اتاقم بودم و درو محکم بسته بودم صدای در زدن میومد احتمالا رندال بود
رندال: بیا شام
من : با یه هیولا....
رندال حرفم رو قطع کرد و گفت: اون هیولا نیست تو هیچی نمیدونی هیچی از اون خانواده اش و زندگیش نمیدونی
من : پس یه چیزی بگو تا قانع بشم
رندال: از وقتی پاتو تو این قصر کی از همه باهات مهربون تر بود هرچی غر سرش زدی خم به رو نیاورد و کمک کرد با اینجا خو بگیری اون بود همون شبی که اومدی به قصر اون به همه سفارش کرد کمکت کنن و حواسشون بهت باشه تا اب تو دلت تکون نخوره و اینجارو مثله خونه ی خودت بدونی
بعد تو اینجوری جواب میدی؟ واقعا افرین نمک خوردی و نمکدون شکستی الان همه منتظر تو هستن چون ترو عضوی از خانواده خودشون میدونن و تو باهاشون اینجوری میکنی ؟
همه ترو مثله خواهر خودشون میدونن مخصوصا همونی که بهش انگه هیولا بودن زدی
درضمن اون احمقی هم که آنقدر نگرانشی حالش خوبه و به زودی برمیگرده حالا بیا شام
با حرفش واقعا احساسه خائن و نمک نشناش بودن کردم پس همه منو اینجوری میدیدن و اینا به لطفه دیاکو بود ای تف به مغزه من آخه چه فکری کردم
لباسم رو مرتب کردم و دره اتاق رو باز کردم
رندال با دیدن من لبخندی زد و گفت: اخیش اگه یکم دیگه میموندی درو میشکوندم بز کوهی
پشت سرش به سمته سالن غذاخوری رفتیم وقتی درو باز کرد و همگی جوری بهم نگاه کردن انگار یکی از اعضای خانواده شون اومده راستش حسه خیلی خوبی داشتم و اونجا رو مثله خونه خودم میدونستم
رفتم نشستم سره جام
من : متاسفم که منتظرتون گذاشتم
دیاکو: نوش جان همگی شروع کنید ( با لحن سرد)
رندال چشم غره ای به من رفت و شروع کرد به خوردن
_________________________________________
۳ روز بعد.....
..................................................................
_________________________________________
#برای_زحمات_نویسندگان_ارزش_قائل_شویم
امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️ لایک کامنت فراموش نشه خیلی بهم انرژی میده ❤️ دوستتون دارم تا درودی دیگر بدرود 😜