(2P)parallel love(F1)
برو ادامه
از خواب پاشدم
دست رو صورتمو شستم. امروز نوبت من بود صبحونه درست کنم. صبحونه رو درست کردم و با هم اتاقیام خوردم. مثل همیشه نسبت به من خیلی سرد رفتار میکردن. ولی چون همخونه بودیم دوست داشتم باهاشون مهربون باشم.
از خونه زدم بیرون رفتم سینما بعدش کتابخونه.
بعدم رفتم کافه برگشتم خوابگاه تا کارای فردا را انجام بدم.
توی یه روز نمیتونستم پروژه رو دوباره از اول بنویسم پس کلاً بیخیالش شدم به خودم گفتم فوقش این ترمو میافتم با اینکه خیلی ناراحت بودم سعی میکردم بهش اهمیت ندم
فردا دانشگاه
داشتم تو حیات قدم میزدم تا کلاسم شروع بشه که
- هی خانوم اگر اشتباه نکنم اسمت لیلیا بود دیگه درسته
+ بله باهام کاری دارید
- پریروز دیدم کیفتونو زدن به محض اینکه کمک خواستید رفتم دنبال اون موتوری، کیفتونو گرفتم ازش ولی دیگه ندیدمتون که بهتون پس بدم.
+ واقعا.! ازتون ممنونم.
وای خدایا مثل یه رویا میموند باورم نمیشه.
بعد آروم بهم گفت:
-از این به بعد بیشتر مراقب باشید
+ حتماً. بازم ممنونم
+ راستی ببخشید که این سوال میپرسم اسمت چیه؟؟
- کانر هستم.
+ از آشنایی باهات خوشحالم کانر
- منم همینطور.
بعد یه چشمک ریز زد و رفت.
چه آدم فوق العادهای. همکلاسیمه قبلاً زیاد دیده بودمش ولی هیچ وقت باهاش زیاد آشنا نشده بودم.
چه قیافه جذابی داشت ... چی دارم میگم مثل اینکه بهش علاقمند شدم.. نه نه بهش علاقهمند نشدم اون فقط میخواست بهم کمک کنه اگه بهش علاقمند بشم کار بدی کردم.
ولی خوب حداقل میتونم باهاش دوست بشم که.
رفتم سر کلاس پروژه رو تحویل دادم بهترین نمرم گرفتم . ازت ممنونم کانر اگه تو نبودی الان باید یه ترم دیگه زمان میذاشتم
کلاس بعد باید یه نمایش کوتاه دو نفره آماده میکردیم. همه با هم گروه شدن به جز کانر آخه اون یه اکیپ سه نفره دوست داشت، که اون دو تا دوست دیگش سریع با هم مچ شدن و کانر تنها موند.
منم از خدا خواسته سریع از فرصت سو استفاده کردم و رفتم پیشش.
+ میخوای با هم یه گروه شیم
- البته لیلیا.
واییییی رو ابرا بودم خیلی حس خوبی بود.
قرار شد ظهر بیاد خوابگاه چون میدونستم بقیه هم اتاقیام نیستن اون تایم دعوتش کردم.
تو خوابگاه سه نفریم اون دوتای دیگه خیلی با هم دوست بودن قرار بود ظهر برن سینما بعد از اونم برم خونه یکی از دوستای مشترکشون.
منم از خدا خواسته از فرصت نهایت سو استفاده رو کردم.
نه مثل اینکه زندگی تلخم داشت شیرین میشد.
دانشگاه که تموم شد رفتم خوابگاه. یه ذره اتاقو جمع و جور کردم لباس پوشیدم میکاپ کردم و منتظر بودم تا کانر بیاد.
منتظر نشسته بودم و داشتم با گوشیم بازی میکردم که یهو یکی در زد استرس گرفته بودتم آخه تا حالا از اون موقعی که اومدم اینجا هیچ دوستی نداشتم هیچکس نبود که باهاش پروژهها رو با هم انجام بدیم.
رفتم درو باز کردم بزرگترین ضد حال زندگیم خوردم مسئول رخت شورخونه خوابگاه بود.
لباسهای کثیفو بهش دادم و اومدم نشستم.
یه ذره رو تخت دراز کشیدم که کانر بهم زنگ زد.
- الو سلام لیلیا خوبی
+ سلام ممنون کی میرسی
- نیم ساعت دیگه اونجام
+ اوکی پس فعلاً خداحافظ
- خداحافظ.
نیم ساعت بعد
دوباره یکی در زد این دفعه مطمئن بودم دیگه خودشه رفتم درو باز کنم که........
پایان این پارت
۳۳۰٠ کاراکتر
پارت بعد ۵ لایک ۸ کامنت.