Forbidden love p45

𝑹𝑨𝑪𝑯𝑬𝑳 𝑹𝑨𝑪𝑯𝑬𝑳 𝑹𝑨𝑪𝑯𝑬𝑳 · 1402/10/09 22:55 · خواندن 3 دقیقه

.....

مکالمهDوG

D:آقای آگرست متاسفانه وقتی پسرتون رو به بیمارستان آوردن خون زیادی از دست داده بودن برای همین من و همکار هام تمام تلاشمون رو کردیم تا جلوی خونریزی سر پسرتون رو بگیریم فعلا خونریزی قطع شده اما هر لحظه ممکنه ایشون دوباره از سرشون خون بیاد وقتی که پسرتون رو به بیمارستان آوردن از دهان،گوش،بینی و سر پسرتون داشت خون میومد که بیشترین خون ریزی متعلق به سر پسرتون بود که این خیلی خطرناکه و باید بگم متأسفان پسرتون الان داخل کما هستن و هوشیاری خیلی پایینی دارن لطفا براشون دعا کنید من و همکار هام هم تمام تلاش خودمون رو میکنیم.....

از زبون امیلی=E

E:وقتی فهمیدم آدرین تصادف کرده نمیدونستم باید چه کار کنم برای همین سریع خودم رو به بیمارستان رسوندم و به سمت اتاق آدرین رفتم کلی دستگاه به پسرم وصل بود که یکدفعه یه نفر صدام کرد اون گابریل بود به سمتش برگشتم و داد زدم...

مکالمهGوE

E(با داد):گابریل حا پسرم چطوره 

G(با ناراحتی):رفته تو کما

E(با داد):د....داری شوخی میکنی دیگه درسته 

G:نه دکتر گفت باید براش دعا کنیم 

از زبون راوی:حال گابریل و امیلی اصلا خوب نبود گابریل به لوکا خبر میده و دوستای آدرین متوجه تصادف آدرین میشن و به بیمارستان میرن وقتی که فیلیکس هم متوجه این موضوع میشه به بیمارستان میره و قبلش به مرینت زنگ میزنه...

مکالمهMوF

F:سلام عشقم

M(با ناراحتی):س....سلام

F:حال کوچولومون چطوره 

M:خوبه چیزی شده زنگ زدی 

F:آره من یکم دیر تر میام خونه 

M:برای چی 

F:چیز مهمی نیست 

M:من که میدونم اتفاقی افتاده پس لطفا بهم بگو 

F:گفتم که چیزی نشده نگران نباش حالا استراحت کن من دیگه باید برم خداحافظ

M:خداحافظ

از زبون مرینت=M

M:مطمئنم که اتفاقی افتاده بود که فیلیکس نمیخواستم بهم بگه برای همین به مامانم زنگ زدم تا باهاش صحبت کنم...

مکالمهSوM

S:سلام دخترم 

M:سلام مامان کجایی 

S:داریم میریم بیمارستان 

M:بیمارستان برای چی 

S:چ...چی اشتباه گفتم با پدرت داریم میریم بیرون 

M:همچی مرتبه 

S:آ...آره عزیزم نگران نباش حال نوه ام چطوره 

M:خوبه 

S:باشه من دیگه باید برم خداحافظ

M:باشه خداحافظ

از زبون مرینت=M

M:با حرف های فیلیکس و مامانم شک کرده بودم بهشون اونا داشتن ازم یه چیزی رو مخفی میکردن برای همین به لوکا زنگ زدم مطمئنم که اون بهم واقعیت رو میگه.‌‌‌‌...

مکالمهLوM

L(باناراحتی):سلام مرینت 

M:سلام لوکا 

L(با ناراحتی):اتفاقی افتاده 

M:میشه برام همه چیز رو توضیح بدی

L(باناراحتی):چ...چی رو توضیح بدم 

M:فیلیکس و مامانم دارن ازم یه چیزی رو مخفی میکنن 

L(باناراحتی):چ..چی رو 

M:نمیدونم اما مطمئنم یه اتفاقی افتاده که دارن ازم پنهان میکنن

L(باناراحتی):چ...چی نه اتفاقی نیفتاده 

M:لطفا بهم واقعیت رو بگو لوکا خواهش میکنم 

L(باناراحتی):باشه 

M:خب چی شده 

L(با ناراحتی):خب تو راست میگی یه اتفاق خیلی بد افتاده 

M(با نگرانی):چ..چی شده

L(باناراحتی و بغض):آدرین تصادف کرده

M(با داد):چی داری میگی برای خودت 

L(باناراحتی و بغض):مگه نگفتی بهت واقعیت رو بگم خب واقعیت اینه آدرین تصادف کرده 

M(با گریه):الان حالش چطوره

L(باناراحتی و بغض):داخل بیمارستان بستری شده و داخل کما هستش دکترا گفتن باید برای اینکه حالش خوب بشه براش دعا کنیم 

M(با گریه):چ...چی.....

 

 

 

......

 

 

 

 

 

 

خب اینم از پارت طولانی 

شرط پارت بعدی 

77تا کامنت و 20تا لایک