رمان عشق بی پایان پارت 23

𝒜.ℛ 𝒜.ℛ 𝒜.ℛ · 1402/10/09 17:05 · خواندن 2 دقیقه

ببخشید دیر شد 😓🙏🏻 حالا برید ادامه 👇🏻

 

 

زویی از خوشحالی پرید هوا منم براش خوشحال بودم ولی از یک طرفی ناراحت بودم

مرینت: مامان بابا پس من چی

تام: بعد از دواج خواهرت تو هم به آدرین میرسی 

مرینت: اوف من این همه صبر ندارم

بلند شدم و به آدرین زنگ زدم و همه چیز رو بهش گفتم 

آدرین: من هنوز بهشون نگفتم 

مرینت: پس باید بهشون بگی 

آدرین: باشه 

و بعدش قطع کردم. 

 

فردای آن روز (روز خواستگاری)  

از زبان زویی

خیلی خوشحال بودم که لوکا داره میاد خواستگاریم. 

رفتم یه لباس که تازه خریدمشون رو پوشیدم و یه آرایش زیبا کردم. 

 

از زبان مرینت 

آماده شدم و رفتم پایین هنوز نیومده بودن. و زویی هم بی قرار و هیجان زده بود. که در زدند. در رو باز کردم و اومدن داخل. 

بزرگتر ها باهم حرف میزدند و لوکا هم با زویی حرف میزد منو نینو هم مثل یخ خشک بودیم و داشتیم به حرف های زویی و لوکا گوش میدادیم. که من پاشدم و دست نینو رو گرفتم و بردمش اتاقم. 

نینو: مرینت چرا منو آوردی اینجا 

مرینت: بشین 

نینو: باشه 

مرینت: پس عروسی تو و آلیا کی هست ( آلیا و نینو با هم نامزد هستند) 

نینو: آلیا میگه که عروسی تو و آدرین با ما یکی باشه 

مرینت: فکر بدی هم نیست. 

نینو: بیا بریم پیش بقیه ممکنه بد بشه 

مرینت: اوه اره بیا بریم 

و بعد رفتیم پایین و نشستیم. 

 

بعد از عروسی 

از زبان مرینت 

عروسی زویی هم به خوبی پیش رفت و آدرین هم اومد خواستگاریم و قرار شد بعد از یک هفته عروسی رو بگیریم البته عروسی آلیا هم همون روز هست.... 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1839 کاراکتر 

ببخشید کم بود🙏🏻🙏🏻 راستی فردا آخرین پارت خواهد بود 😁 

 

بای بای ❤