P12 💔NI don't want to be strong
پارت آخر (رنگ خوش زندگی)
فردا صبح از زبان می
امروز مدرسه ها تعطیل بود و بهتر میتونستم به کارام برسم صبحانه درست کردم لباسام رو عوض کردم و از خونه خارج شدم سر کوچه الیور رو دیدم و بهش سلام کردم
من : سلام
الیور: سلام اماده ای ؟
من : اره
الیور: پس بهتره راه بیوفتیم
به سمته مغازه رفتیم به ویترین هاشون نگاه کردیم
لباس های مختلفی داشتن
الیور: من میرم کیک بخرم
من : باشه پس منم لباس میخرم
راهمون رو از هم جدا کردیم من رفتم داخل یک فروشگاه لباس مردونه و شروع کردم به نگاه کردن
بلاخره یه ژاکت قهوه ای با رگه های طوسی به دلم نشست و برش داشتم پولش رو حساب کردم و
از مغازه بیرون رفتم کمی توی کوچه ها قدم زدم گوشیم رو برداشتم و دیدم الیور پیام داده
الیور: من میرم لوازم دیگه هم بخرم تو برو خونه فقط حواست باشه به خودت خداحافظ ❤️
من : باشه حواسم هست ❤️
پیام رو فرستادم و گوشی رو داخل کیف گذاشتم و به سمته خونه رفتم رسیدم کلید انداختم و لباس رو گوشه ای گذاشتم و یک میز جلوی مبل سه نفره گذاشتم
_________________________________________
کمی بعد....
الیور با کیک و لوازم رسید منم میخواستم کمی بیسکویت درست کنم ارد شکر و شکلات برداشتم و شروع کردم پختن بیسکویت
الیور: ژله ژله هم درست کن لطفا
من : بفرما خودت درست کن
الیور: باشه
دیدم جدی جدی داره میاد تو آشپزخونه
الیور: پودر ژلاتین کجاست ؟
من : گوشه اخرین کابینت
الیور پودر ژلاتین و کمی توت فرنگی برداشت و شروع کرد به درست کردن ژله منم خمیره بیسکویت هارو قالب زدم و گذاشتم داخل فر.....
_________________________________________
۱ ساعت بعد...
بیسکویت هارو تزیین کردم و الیور هم ژله هارو داخله فریزر گذاشته بود و نشسته بودیم روی مبل تا کمی استراحت کنیم دیدم الیور رو مبل خوابیده میخواستم از روی مبل بلند شم که آلیور منو توی بغل خودش کشید
الیور: بگیر بخواب دیگه عه
من : باشه
چشمام رو بستم و خیلی زود خوابم برد
_________________________________________
ساعت ۷
از خواب بلند شدیم الیور ژله هارو از توی فریزر بیرون آورد و شروع کردیم به چیدن میز بعد از چیدن میز
چراغ هارو خاموش کردیم و رفتیم پشت مبل
صدای کلید انداختن اومد از پشت مبل بیرون پریدیم و همزمان گفتیم: تولدت مبارک بهترین پدر دنیا
و چراغ هارو روشن کردیم
عمو : خیلی ازتون ممنونم فکر کردم کسی تولده منو یادش نیست
الیور: معلومه که یادمون بود ما از صبح داریم برای تولده شما برنامه میریزیم
عمو : خیلی ازتون ممنونم
عمو هردوی مارو بغل و رفت نشست پشت میز
شروع کردیم به خوندن تولدت مبارک و سه تایی عکس گرفتیم
بلاخره دنیا یه روی خوش به من و الیور نشون داده بود
پس واقعا زندگی کردن این شکلی هست
چه حسه خوبیه دیدن رنگه خوشه زندگی.
پایان
_________________________________________
#برای_زحمات_نویسندگان_ارزش_قائل_شویم
خب بچه ها امیدارم خوشتون اومده باشه ❤️ لایک کامنت فراموش نشه خیلی بهم انرژی میده ❤️
تا درودی دیگر بدرود 😜