P12 💔NI don't want to be strong

بی نام... بی نام... بی نام... · 1402/10/08 12:26 · خواندن 3 دقیقه

پارت آخر (رنگ خوش زندگی) 

 

فردا صبح از زبان می

امروز مدرسه ها تعطیل بود و بهتر می‌تونستم به کارام برسم صبحانه درست کردم لباسام رو عوض کردم و از خونه خارج شدم سر کوچه الیور رو دیدم و بهش سلام کردم

من : سلام

الیور: سلام اماده ای ؟ 

من : اره

الیور: پس بهتره راه بیوفتیم

به سمته مغازه رفتیم به ویترین هاشون نگاه کردیم

لباس های مختلفی داشتن

الیور: من میرم کیک بخرم

من : باشه پس منم لباس میخرم

راهمون رو از هم جدا کردیم من رفتم داخل یک فروشگاه لباس مردونه و شروع کردم به نگاه کردن

بلاخره یه ژاکت قهوه ای با رگه های طوسی به دلم نشست و برش داشتم پولش رو حساب کردم و 

از مغازه بیرون رفتم کمی توی کوچه ها قدم زدم گوشیم رو برداشتم و دیدم الیور پیام داده

الیور: من میرم لوازم دیگه هم بخرم تو برو خونه فقط حواست باشه به خودت خداحافظ ❤️ 

من : باشه حواسم هست ❤️ 

پیام رو فرستادم و گوشی رو داخل کیف گذاشتم و به سمته خونه رفتم رسیدم کلید انداختم و لباس رو گوشه ای گذاشتم و یک میز جلوی مبل سه نفره گذاشتم

_________________________________________

کمی بعد....

الیور با کیک و لوازم رسید منم میخواستم کمی بیسکویت درست کنم ارد شکر و شکلات برداشتم و شروع کردم پختن بیسکویت 

الیور: ژله ژله هم درست کن لطفا

من : بفرما خودت درست کن

الیور: باشه

دیدم جدی جدی داره میاد تو آشپزخونه

الیور: پودر ژلاتین کجاست ؟ 

من : گوشه اخرین کابینت

الیور پودر ژلاتین و کمی توت فرنگی برداشت و شروع کرد به درست کردن ژله منم خمیره بیسکویت هارو قالب زدم و گذاشتم داخل فر.....

_________________________________________

۱ ساعت بعد...

بیسکویت هارو تزیین کردم و الیور هم ژله هارو داخله فریزر گذاشته بود و نشسته بودیم روی مبل تا کمی استراحت کنیم دیدم الیور رو مبل خوابیده میخواستم از روی مبل بلند شم که آلیور منو توی بغل خودش کشید

الیور: بگیر بخواب دیگه عه

من : باشه

چشمام رو بستم و خیلی زود خوابم برد

_________________________________________

ساعت ۷ 

از خواب بلند شدیم الیور ژله هارو از توی فریزر بیرون آورد و شروع کردیم به چیدن میز بعد از چیدن میز

چراغ هارو خاموش کردیم و رفتیم پشت مبل

صدای کلید انداختن اومد از پشت مبل بیرون پریدیم و همزمان گفتیم: تولدت مبارک بهترین پدر دنیا

و چراغ هارو روشن کردیم

عمو : خیلی ازتون ممنونم فکر کردم کسی تولده منو یادش نیست

الیور: معلومه که یادمون بود ما از صبح داریم برای تولده شما برنامه میریزیم

عمو  : خیلی ازتون ممنونم

عمو هردوی مارو بغل و رفت نشست پشت میز

شروع کردیم به خوندن تولدت مبارک و سه تایی عکس گرفتیم

بلاخره دنیا یه روی خوش به من و الیور نشون داده بود

پس واقعا زندگی کردن این شکلی هست

چه حسه خوبیه دیدن رنگه خوشه زندگی.

پایان

_________________________________________

#برای_زحمات_نویسندگان_ارزش_قائل_شویم

خب بچه ها امیدارم خوشتون اومده باشه ❤️ لایک کامنت فراموش نشه  خیلی بهم انرژی میده ❤️

تا درودی دیگر بدرود 😜