Reality👩🏻‍⚕️p8🧑🏼‍⚕️

S.k S.k S.k · 1402/10/07 23:50 · خواندن 8 دقیقه

سلام سلام S.K  فعال تون اومده با پارت جدید درسته حمایت پارت قبلی نسبت به قبل خیلی کم بود ولی بازم گفتم پارت بزارم تا دلتون به رحم اومد حمایت کردید اگه پارت های قبل نخونید برید بخونید و لایک و کامنت بزارید بعد بیایید این پارت برید ادامه مطلب عزیزان😉

شروع پارت جدید ادامه پارت 7

 

بعد همه مون پراکنده شدیم اما من داشتم از عصبانيت منفجر میشدم 
آخه چرا باید منو به اورژانس میداد با اینهمه تجربه چرااا اه لعنت بر خودم لعنت اوف معلوم نیست قراره چه بلاهایی امروز به سرم بیاد .

وقتی رفتم اورژانس ی دختر بچه جیغ جیغویی رو آوردن که شکم درد داشت و من نمیدونست دردش چیه و بایدمعاینه اش میکردم بنابراین سعی کردم باهاش صحبت کنم. 

گفتم : سلام خوبی اسمت چیه؟ 

گفت : به تو چه 

اوه جالبه بی ادب هم هست بگو دیگه گاوم زایید اه 

گفتم : خب عیبی نداره بزار من خودمو معرفی کنم اسم من اِما ست 
و دکتری که قراره تو رو معاینه کنه . اگه میخوای شکم درد ات خوب بشه خوب به حرفام گوش کن و بهم بگو اسمت چیه و از کی این شکم درد رو داری باشه؟؟ 

گفت : نه نمیگم نه نمیگم 

گفتم : باشه منم اونوقت از مامانت میپرسم ؛ مامانش اسم این دختر گلم چیه ؟ و از کی شکم درد داره ؟ 

مامانش گفت : اسمش لیلی هست و از دیشب شکم درد داره .

گفتم : خب میشه به لیلی خانم بگین دراز بکشن و منم معاینه شون کنم 

مامانش گفت :  دخترم خوشگلم لطفا حرف خانم دکتر گوش کن و دراز بکش

با داد و فریاد گفت : نه نمیخوام دراز بکشم نمیخوام نمیخوام 

آهان پس لج کرده یا هم می‌ترسه باید سرش با یچیزی گرم میکردم .

بعد از کمی فکر کردن یادم افتاد که تو جیبیم یدونه شکلات هست شکلات به دست گرفتم گفتم : اوممم میدونی این شکلات خوش مزه ترین و گرانترین شکلاتی هست که دارم اگه بچه خوبی باشی اینو به تو میدم باشه ؟؟

لیلی گفت : نه نمیخوام نمیخوام 

گفتم : بیین من میدونم که تو از معاینه میترسی اما باید بهت بگم که معاینه اصلان درد نداره این گوشی رو میبینی قراره با این فقط فقط به صدای شکمت گوش بدم الان دراز میکشی دختر شجاع ؟؟ 

لیلی گفت  : باشه اما باید اون شکلات هم بهم بدی ها  

گفتم : قول شرف .

بعد اینکه دراز کشید شروع کردم به معاینه کردنش . 

بعد تموم شدن معاینه رو به مادرش کردم گفتم : لازم نبود بیارین اورژانس فقط هوا تو شکمش گیر کرده در واقع نفخ کرده جای نگرانی نیست چند تا دارو مینویسم اون براش بگیرید مشکلش حل میشه . 

مادرش هم گفت : ممنونم خانم دکتر 

بعد رو به لیلی کردم و گفتم : آفرین دختر خوب بیا اینم جایزت. 

بعد اینکه مشکل لیلی رو حل کردم مشکل ۱۰ بیمار هم حل کردم که مشکل همشون اورژانسی نبود میتونستن به دکتر عمومی هم ببرن مردم دوست دارن از مفت اورژانس رو اشغال کنن اه واقعا اعصابم خراب بود اما خوش بختانه امروز تموم شد و همه مون قرار شد تو اتاق جلسه جمع بشیم ؛ همه مون تو اتاق جلسه جمع شدیم اگراست از مون گزارش کار خواست. 

وقتی به من رسید گفت : خب خانم راجرز امروز وضعیت اورژانس چطور بود چند نفر رو معاینه کردید ؟ 

منم با افتخار گفتم : خب ۱۱ نفر رو معاینه کردم و کارشون رو راه انداختم . خوبه ؟؟

گفت : نه ؛ اتفاقا خيلی هم کمه باید سرعت عملت رو بالا ببری .

منم براش پشت چشمی نازک کردم گفتم  : اگه بیمار های لج باز گیرتون اومده بود هیچوقت این حرف رو نمیزدید آقای دکتر .

گفت : میدونی ی فکری به ذهنم رسید نظرت چیه امشب رو تو شيفت وایستی و نینو استراحت کنه ؟؟ 

قبل اینکه من حرفی بزنم نینو با خوشحالی گفت : آره آره خیلی عالی میشه منم امشب کار دارم 

و بازم بدون اینکه من حرفی بزنم گفت : حله خانم راجرز امشب رو شما شفیت هستید 

زیر لب غریدم و گفتم : عیبی نداره و اینکه ی سوالی ذهنم درگیر کرده اینم اینکه چرا همه رو به اسم صدا می‌زنید ولی ما رو با نام خانوادگی؟؟ 

گفت : چون تازه کارید و هنوزم به حد کافی نمیشناسمتون .

گفتم : آهان خیلی عالی اما میدونید من شما رو تو دو روز خوب شناختم خیلی هم خوب .

گفت : خب میشه بگید چطوری منو شناختید ؟ 

گفتم : اونم بزارید برا بعد من باید برم نمیتونم که بیمارا رو به حال خودش بزارم فعلا .


با عصبانیت از اتاق خارج شدم که آلیا از پشت سرم اومد .

وقتی دیدم که آلیا از پشت سرم اومد ی نگاه سوالی بهش انداختم اونم شروع کرد سر صحبت رو به باز کردن. 

گفت : خب اِما ما قرار الان چند روز تو هتل بمونیم میشه بهم بگی ؟؟

گفتم : خب من دیروز وسایل های خونه رو سفارش دادم قرار فردا ساعت ۸ شب بیارنشون

گفت : خوبه فقط چیا سفارش دادی ؟

گفتم: خب سه تا تخت خواب ، دو تا برا ما یکی برا مهمون بعدش مبل و بشقاب و میز و یکمم خرده و ریز ه .

گفت : خوبه حله من برم از الان بهت خسته نباشید میگم عزیزم .

بعد این حرفش منو تنها گذاشت رفت و من موندم این بیمارستان خالی اوف 

ساعت ۱۱ شب بود که دیگه هیچ بیماری تو اورژانس نمونده بود ولی من مجبور بودم از مفت امشب رو بیدار بمونم شکمم داشت قاروقور میکرد دو روز تمام هیچی نخورده بودم چون بشدت این چند روز افسرده شده بودم اما الان که میخواستم بخورم هیچ غذایی پیدا نکردم. 
خدایا آخه من چقدر بدبختم چقدر !


ساعت ۳ شب بود که بشدت خوابم میومد اما مجبور بودم بیدار بمونم بعد از چند ساعت فکر کردن به یکی از پرستارا گفتم که بیین اگه بیماری به اورژانس اومد بهم خبر بده اونم قبول کرد رفتم اتاق جلسه و سرم رو میز گذاشتم و بعد مدتی کم کم چشمام داشت خود به خود بسته میشد و بعد چند دقیقه به خواب عمیقی فرو رفتم .

( صبح )

با فریادی از روی صندلی  افتادم زمین ؛ دستم رو سرم گذاشتم و داشت کم کم دو هزاریم می افتاد که دوباره ی کسی اسمم رو با صدای بلند صدا زد .

بعد اینکه کامل چشام رو باز کردم دو هزاریم افتاد سریع از جام بلند شدم که همه شروع کردن به خندیدن 
منم با چهره عصبانی داشتم نگاهشون میکردم که اگراست گفت : خب خانم راجرز خواب راحتی داشتید ؟ خوب بود؟ احیانا قهوه اینا میل ندارین .
آخ این اگراست واقعا داشت رو اعصابم راه می‌رفت منم در جوابش گفتم : اولا سلام دوما بله قبل فریاد های شما خواب عالی بود ‌‌.

اونم گفت : خیلی هم عالی فقط این رو باید بهتون یاد بشم که تازه کاری که شیفت وایمیسته تو این بیمارستان حق خوابیدن نداره فقط قدیمی ها این حق رو دارن .

منم با لبخند مضحکی گفتم : آهان نمیدونستم فقط ببخشید بخوابن چی میشه اعدام میشن ؟ یا شکنجه میشن کدومش؟؟ 

گفت : نه هیچکدوم فقط از بیمارستان اخراج میشن اگه دوست دارین میتونم الانم اخراج تون کنم . مخوایین ؟؟ 
فکر کنم جوابتون نه هست و اینم بار آخر که میبخشمتون چون هنوز تازه کارید و با قوانین آشنایی ندارید .
میتونید برید به کارهاتون برسید یا هم صبر کنید ؛ قراره امروز منم شما رو همراهی کنم تا باهم بیمارهای اورژانسی رو بررسی کنیم حله ؟؟

از روی حرص حله ای گفتم از اتاق خارج شدم .

رفتم اورژانس.

دوباره روز جدیدی رو شروع کردیم واقعا آندره ارزش من رو نداشت اگه اون نبود من به این حال و روز نمی افتادم 
داشتم باز غرغر میکردم که صدای  نوتیف پیام از گوشیم اومد .
گوشی رو باز کردم که دیدم پیامی  از طرف لوکا اومده  عکسی رو برام فرستاده بود میخواستم بازش کنم که اگراست از راه رسید و باز شروع کرد به نصحیت کردن : خانم راجرز لطفا تو ساعات کاری از گوشی استفاده نکنید میتونید تو زمان استراحت استفاده کنید .

منم بعد اینکه تو ذهنم کلی فحش نثارش کردم چشمی گفتم و کار مون رو شروع کردیم .

( ساعت ۱۲ ظهر ) 

خیلی خسته شده بودم بخاطر همین رو به اگراست کردم و گفتم : میشه برم هتل چون هم دیروز رو کلا کار کردم هم شب رو شیفت بودم .

گفت : نه نمیشه امروز تحمل کنید تا بتونید فردا کلا تو مرخصی باشید کار های خونه تون رو انجام بدید .

گفتم : کار های خونه شما از کجا میدونید ؟ 

گفت : خب خانم سزار گفتن و ازم اجازه خواستن که فردا رو نیاین منم قبول کردم.

الان اگه من ازش خواسته بودم مطئنم قبول نمی کرد علاوه بر قبول نکردنش محکومم هم میکرد حتما چون آلیاست قبول کرده بی‌شعور. 
 
از روی اجبار چشمی گفتم که اونم به ساعتش نگاه کرد گفت خب من این بیمار رو میبینم شما هم برید نهار تون رو بخورید .

میخواستم برم نهار بخورم که یاد پیام لوکا افتادم گوشی رو باز کردم علاوه بر عکس یدونه پیام زیرش نوشته بود .
خواهر عزیزم تولدت پیشاپیش مبارک باشه لطفا از این به بعد در انتخاب دوست و عشقت دقت کن که ممکنه هر دو خیانت کار باشن .

معنی جمله اش نمی فهمیدم رفتم بالا عکس نگاه کنم که دنیا رو سرم خراب شد بعد دیدن عکس دیگه همه چیز دور سرم می چرخید …..

............................................

7500 کاراکتر 

خب این پارت تموم شد تا زمانی که حمایت کم باشه قراره تو خماری بمانید عزیزان😂😂