🤍 P8 Prince icy
بفرما ادامه مطلب
از روی صندلی بلند و به سمتم اومد
من : دستت به من بخوره میکشمت
یهو دیدم داره با پاش منو به سمته در هل میده
من : دقیقا داری چه غلطی میکنی ؟
دیاکو: خودت گفتی دستم بهت بخوره منو میکشی منم دارم با پا از دفترم میبرمت بیرون
من : نیاز نیست خودم میرم ولی تو با این کله شق بازیا خودتو به کشتن
دیاکو: اوکی هروقت مردم شما بیا غر غر کن
من: خب باید قبل اینکه خودتو به فنا بدی جلوتو بگیرم بعدش که فایده نداره
دیاکو: عه چه جالب بفرما بیرون خانوم پرستار
از دفترش رفتم و درو پشته سرم بست
لیا : چی شده ؟
من : هیچی مهم نیست تو اینجا چیکار میکنی ؟
لیا : یکم زودتر اومدم تا به کارام برسم
من : آها
توجهم به حلقه ای که داخله دسته لیا بود جلب شد یعنی اون ازدواج کرده
من: به به پس شماهم اقا بالا سر داری
لیا: اره فکرکنم فعلا که نامزدی هست
من : به سلامتی داماد کیه ؟
لیا: رندال
با حرفش انگار سطله آبه یخ روم ریختن و سیم پیچی هام گره خورد
من: چیییییییییییییییییییییییییییییی من که باورم نمیشه
لیا : مگه اون شاخو دم داره ؟
من : نه نه اصلا خیلی هم آدمه خوبیه البته فکر کنم
لیا: خب من دیگه باید برم خداحافظ
من : خداحافظ
_________________________________________
دو هفته بعد.....
تقربیا دو هفته میشد که یانگ کاری به کارم و حسه ارامش داشتم ولی متاسفانه طرف حسابم یه شاهزاده کله شق بود که جونش براش مهم نبود و فقط به کار کردن فکر میکرد تو همین فکرا بودم که صدای کسی منو به خودم آورد
رندال: آریانا اهای حواست هست ؟
من : بله چی شده ؟
رندال: برو دیاکو رو بگو بیاد یه خبری براش دارم
من : خودت برو مگه پا نداری
رندال: با توهم کار دارم میگم برو برو دیگه
من : اگه نرم چی میشه ؟
رندال: ای خدا الحق که تو و دیاکو برای هم ساخته شدین دوتا کله خر هستین
من: اه خدا نکنه زبونتو گاز بگیر
رندال: بروووووووو
من : باشه
رفتم به سمته دفتره دیاکو درو باز کردم و دیدم سرش رو روی میز گذاشته و خوابش برده چه عجب این ادم بخوابه همیشه که مثله جغدا بیداره
رفتم پشتش و کمی تکونش دادم تا بیدار بشه
من : بیدار شو رندال کارت داره پاشو
دیاکو ( با صدای خواب آلود) : بله چیه ؟
من : میگم رندال کارت داره برو پیشش
دیاکو: باشه تو برو منم میام
من : نخیر یا میخوابی یا شروع میکنی کار کردن همین الان بیا
دیاکو: میگم برو میام دیگه
دست به سینه جلوی میزه دیاکو واستاده بودم و منتظر بودم بیدار بشه
دیاکو: تا کی میخوای مثله تمره هندی اینجا واستی ؟
من : تا وقتی بیای از دفترت بیرون
دیاکو: به پیر به پیغمبر میام دیگه برو
من : نمیخوام
دیاکو: خداااااااااااااااااااا این زبونه ادم نمیفهمه
از سرجاش بلند و از دفتر رفت بیرون منم دنبالش رفتم
تا به رندال رسیدیم
رندال: چرا انقدر طول دادی ؟
من: چون نمیاومد بیرون
دیاکو: دورغگو من میگم میام این باز واستاده تکون نمیخوره
رندال: حالا بیخیال پادشاه میخواد مارو ببینه
دیاکو: کدوم ما ؟
رندال: من تو و آریانا
دیاکو: آریانا دیگه چرا ؟
رندال: خب نابخرد باورش نشده ازدواج کردی بعدشم نباید عروسه خودشو ببینه ؟
دیاکو: خدایا حالا وقت گیر آورده عرویشو ببینه اون صدسال یه بار به من سر نمیزنه حتما کاری داره
رندال: حالا که شده برید حاضرشید یه ساعت دیگه راه میوفتیم
من : منم که اینجا برگه چغندرم
رندال: آره هستی راستی این حلقه هارو باید دستتون کنید
دوتا حلقه ی طلایی با هکاکی گله ارکیده از جیبش بیرون آورد و داد به ما هردو دستمون کردیم و به سمته اتاق هامون رفتیم نیاز نبود لباس عوض کنم
خداروشکر یه حوله برداشتم و به سمته حموم رفتم تا دوش بگیرم
_________________________________________
۴۵ دقیقه بعد......
از حموم بیرون اومدم بدنم و موهام رو خشک کردم کمی عطر زدم لباس پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون
رفتم به بیرونه قصر یه کالسکه دمه دروازه قصر منتظر بود که رندال بقله کاسکله ایستاده بود
رفتم به سمتش و سواره کالسکه شدم دیاکو هنوز نیومده بود نکنه باز خوابیده یا نمیخواد بیاد تو همین فکرا بودم که رندال و دیاکو سواره کالسکه شدن
و راه افتادیم به سمته نیمه ی دیگر قلمرو
من : خب چیزی نیست که بخواین قبله رسیدن به اونجا بگید ؟
رندال: فقط جلوی زبونتو بگیر همین و بس
دیاکو با توهم هستم زحمت بکش یکم کتابی باش
دیاکو: به روی چشم موسیو گوپیس
رندال: حالا درست شد خب میتونیم یکم شهرو دید بزنیم
دیاکو: من خوابیدن رو ترجیح میدم شما شهرو دید بزنید
من : کوالایی مگه تو ؟
دیاکو: شاید
_________________________________________
۲ ساعت بعد....
هنوز مونده بود تا به قصر برسیم رندال به در تکیه داده بود و خوابیده بود حتی منم داشت خوابم میبرد اما دیاکو مثله جغد بیدار بود مگه نگفت میخوام بخوابم ؟
من : مگه نگفتی میخوای بخوابی ؟ بخواب دیگه
دیاکو: خوابم نمیبره استرس دارم
من : برای چی ؟
دیاکو: چون پدره من ادمی نیست بیخودی بره کسی رو ببینه معلوم نیست باز میخواد چه بدبختی رو سرم بکاره.
من : حالا شاید عوض شده باشه تو بگیر بخواب عه
دیاکو: شما بخواب منم میخوابم
من : چیزی جز لج کردنم بلدی قورباغه ( اروم)
دیاکو: چی ؟
من : هیچی گفتم بخواب
دیاکو: باشه
من تک روی قمستی دیگه از کالکسه نشسته بودم دراز کشیدم و چشم هامو بستم تا کمی استراحت کنم
و خوابم برد
_________________________________________
کمی بعد....
با صدای ایستادن کالسکه از خواب بیدار شدم ظاهرا رسیده بودیم وقتی از کالسکه پیاده شدم با قصره بزرگ و با شکوهی مواجه شدم با قدم آراسته و شمرده وارده قصر شدیم یکی از ندیمه ها مارو برای خوردنه شام به پیشه پادشاه و ملکه برد
در رو باز کردیم و ادای احترام کردیم وقتی سرم رو بالا گرفتم قیافه پادشاه تراویس دقیقا شبیهه دیاکو مثله سیبی که از وسط به دو نیم شده ولی مادرش اصلا اون شکلی نبود
تراویس : به به شازده هنوزم مارو میبینی پاک لال میشی
ماریا: تراویس بذار نفسش بیاد بعد شروع کن غر غر کردن
تراویس : باشه
نگاهی به قیافه دیاکو انداختم از پوکر هم پوکرتر بود معلوم اصلا از دیدنه خانواده اش خوشحال نیست
ملکه نگاهی به من انداخت و با صدایی مهربون گفت: خودتو معرفی نمیکنی دخترم ؟
من : من آریانا هستم بانو از دیدار با بسیار خوشحال شدم
ماریا: خیلی ممنونم عزیزم
تراویس: خب دیاکو از پادشاهی چخبر حکومت کردن چه حسی داره ؟
دیاکو: خیلی خوبه که میتونم جا پای شما بذارم و مثله شما کشورم بهم افتخار کنه
صدای دیاکو مثله ربات شده بود و قیافش از یخ هم سردتر بود
تراویس: راستش خیلی خوشحالم که از پسه وظیفه ات بر میای و میتونی این کارارو انجام بدی اینجا اوردمت تا بهت بگم که میخوام حکومته کله پادشاهی رو به بسپرم چون من دارم پیر میشم و یه جانشینه با لیاقت لازم دارم
دیاکو: من هم خوشحال شدم و امیدوارم از پسه اداره ی کله کشور بر بیام و مثله شما پادشاهه بزرگی بشم
تراویس: دستیاره ساکتی داری ساکت بودن خیلی خوب نیست
رندال: عذر میخوام گفتم در این مسائل شرکت نکنم
ماریا: خب بسه دیگه سره میزه شام وقته اینکارا نیست
همگی شروع کردیم به غذا خوردن و کمی بعد که غذا داشت تموم میشد ملکه گفت: راستش خیلی خوشحال شدم که پسرم ازدواج کرده اگه قبله مرگم ارزویی داشتم اون ازدواجه پسرم بود که بهش رسیدم
دیاکو واقعا مادره مهربونی داشت اما پدرش افتضاح بود به جرعت میتونم بگم جلوش کلا یه آدمه دیگه بود مثله یخ بود
تراویس: دخترم تو میدونی با همیشه تو دربار دیاکو رو چی صدا میزنیم ؟
من : خیر
تراویس: شاهزاده یخی
واقعا لقبه خوبی بود اون اینجا مثله یخه
دیاکو: از دیدار با شما خیلی خوشحال شدیم ولی متاسفانه باید برگردیم تا بتونیم به کارهای قصر رسیدگی کنیم فعلا رفعه زحمت میکنیم
ماریا: خیلی دوست داشتم بیشتر بمونید اما حالا که باید برید به سلامت
تراویس: خدانگهدار
از روی صندلی بلند شدیم ادای احترام کردیم و به سمته کالسکه رفتیم سوار شدیم و به سمته خونه به راه افتادیم از قیافه دیاکو معلوم بود اعصاب نداره
رندال: داداش خوبی تو ؟
دیاکو: معلومه که خوب نیستم کم بدبختی داشتم
اینم اومد روش
رندال: حالا شاید بابات شوخی کرده بیخود اعصابه خودتو خورد نکن
دیاکو: اون با کسی شوخی نداره از شاهزاده بودن متنفرم
من : ولی من هنوز لقبه شاهزاده یخی تو کتم نرفته
رندال: چطور ؟
من : آخه دیاکو آدمه خیلی خونگرم و صمیمی هست چرا باید همچنین لقبی داشته باشه
دیاکو: بیخیال خودت مگه منو تو اوجا ندیدی اب میدادی دستم یخ میشداز اونجا متنفرم
من : صحیح است ولی چرا انقدر از حکومت بدت میاد ؟
دیاکو: چون ازادی نداره باید وقتت رو واسه یه مشت بی لیاقت حروم کنی که حتی اسمت روهم نمیدونن و هرچی بشه فحشش رو تو میخوری
با حرفه دیاکو یاده غرغر های مردمه شهر افتادم که هرچی میشد برچسبه بی لیاقت میزدن کناره اسمه دیاکو حتی خودمم یه بار اینکارو کردم با اینکه نمیدونستم اون چقدر زحمت میکشه
من : دلیله خیلی خوبی داری
دیاکو:ممنون توهم خوب با مامانه من حال میکنیا
بد نگذره نشتین برا من نقشه میکشید
من : من کی نقشه کشیدم ؟
دیاکو: هیچی ولش کن
رندال: چقدر حرف میزنید خفه شید دیگه سرم رفت
( کفری )
همگی ساکت و باقیه راه رو در سکوت طی کردیم
_________________________________________
وقتی رسیدیم ساعت نزدیک ۱۱ شب بود همگی با خستگی از کالسکه پیاده شدیم و به سمته اتاقمون رفتیم اما دیاکو بازم داشت میرفت که کار کنه
من: برو بخواب خُلی تو کی الان کار میکنه ؟
دیاکو: منه خل خودت برو بخواب به من کار نداشته باش
من : ای تف
رفتم به سمته اتاقم و درو بستم حس کردم کسی پشتمه میخواستم سرم رو برگردونم که حس کردم بیهوش شدم و افتادم روی تخت..........
×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
#برای_زحمات_نویسندگان_ارزش_قائل_شویم
خب بچه ها امیدارم خوشتون بیاد ❤️ لایک و کامنت فراموش نشه خیلی بهم انرژی میده ❤️ تا درودی دیگر بدرود 😜