P7 🤍 Prince icy

بی نام... بی نام... بی نام... · 1402/10/03 18:50 · خواندن 6 دقیقه

بفرما ادامه مطلب 🥲

فردا صبح از زبان دیاکو

دیشب تا نزدیک های صبح بیدار بودم امروز روزه استراحت ندیمه ها بود و قصر تقربیا خالی بود

همه ی ندیمه ها با کالسکه به سمته شهر هاشون میرفتن تا خانواده هاشون رو ببین فقط من رندال آریانا و چندتا از نگهبان ها تو قصر بودیم

درحاله رفتن به سمته دفترم بودم که رندال از طرفی به سمتم اومد

رندال: صبح بخیر

من : صبح بخیر

دره دفتر رو باز کردیم و رفتیم داخل دیدیم آریانا روی همون مبلی که دیشب رو روش خوابیده بود نشسته 

رندال: صبح بخیر

آریانا: صبح بخیر دیاکو صبحا لاله ؟ 

من : خیر منتظرم اون کتی روی پاته رو  بدی بپوشم یخ زدم سره صبحی 

آریانا نگاهی به پاهاش انداخت و کت رو به سمتم انداخت با دست گرفتم و پوشیدمش

من: ممنون

رندال: صبح بخیر نمیگی سایمون ؟ 

من : صبح بخیر آریانا 

آریانا: قضیه سایمون چیه ؟ 

رندال: اسمه کوچیکه دیاکو سایمونه 

آریانا: آها

من: منو به اسمه کوچیک صدا نزن ماریو

آریانا شروع کرد به خندیدن

آریانا: سایمون قابله تحمله ولی آخه ماریو دیگه چه سمیه

رندال: خیلیم خوبه مگه نه سایمون ؟ 

من : اگه یه بار دیگه منو به اسمه کوچیک صدا بزنی همینجا از وسط جرت میدم

رندال: سایمون

من : آخرین فرصته

رندال: سایمونی سایمون 

من: گورت کنده اس پسرجون وایسا ببینم

یهو دیدم رندال مثله میگ میگ فرار کرد

و منم افتادم دنبالش

رندال: الفرارررررررررررررررررر

وارده باغه قصر شدیم اینجا فضا زیاد بود تقریباً داشتم بهش می‌رسیدم

رندال: به رفاقتمون قسم غلط کردم قرار

من : دیگه غلطی بود که کردی پاشم واستا

رندال: نهههههههههه 

بلاخره بهش رسیدم و از یقش گرفتم تا واستاد اونو کشیدم سمته خودم و با دستم گلوش رو گرفتم

و شروع کردم فشار دادن

رندال: ولم کن ولم کنننننننننننن 

من : اونو بگو تا ولت کنم

رندال: چیو ؟ 

من : خودت میدونی

رندال: عمرا

من : باشه

گلوش رو بیشتر فشار دادم فکر کنم الان بود که بمیره

رندال: الان خفم می‌کنی روانی باشه میگم

من ماریوی ی قارچ خورم می‌خوام پرنسس رو از دسته مرده بدجنس نجات بدم

دستم رو از جلوی گلوش برداشتم

رندال: آخ گلوم کم مونده بود بکشیم

من : تا تو باشی دیگه سر به سره من بذاری

رندال: فکر کنم اخه آریانا مارو میدید سکته میکرد 

آریانا: خیلی نزدیک بود سکته رو بزنم که ولت کرد اخه این چه کاریه

من : بیخیال فقط یه شوخی بود بابا حرص نخور

رندال و آریانا داشتن منو چپ چپ نگاه می‌کردن

من : حواستون هست زیپه شلوارتون بازه ؟ 

هردو به بدنشون نگاه کردن و منم شروع کردم به خندیدن 

من : آریانا تو اصلا دامن می‌پوشی اونکه زیپ نداره

رندال‌ شلواره توهم دکمه ای هست

رندال : ای بابا تو آنقدر مطمئن حرف میزنی ادم لختم باشه شک می‌کنه به خودش

آریانا: ای دلقک ماهی

من : چی گفتی ؟ 

آریانا: هیچی راستی صبحونه چی داریم ؟ 

رندال: آشپز غذا گذاشته میتونیم بخوریم

من : خوبه شما برید منم میام

از رندال و آریانا خداحافظی کردم و به سمته دفترم رفتم وقتی رسیدم در رو باز کردم و نشستم پشته میز تا به کارام برسم دیشب اصلا خوب نخوابیده بودم مشغوله کار کردن شدم اما هی چشمم خواب میرفت

و سرم پایین میومد تصمیم گرفتم یکم بخوابم روی مبل دراز کشیدم و کتم رو خودم انداختم تا کمی بخوابم

از زبان آریانا

امروز صبحه پر ماجرایی رو شروع کرده بودم و کم کم قصر رو مثله خونه ی خودم میدونستم

سره میزه غذا بودیم که یهو رندال گفت: راستی دیاکو مگه نگفت میاد ؟ پس کوش ؟ 

من : نمی‌دونم چطوره یه سری بهش بزنیم

رندال: تو برو

من : نخیر تو برو

رندال‌: اصلا هردو میریم

من : باشه

از سره میز بلند شدیم و اول از همه به سمته دفتره دیاکو رفتیم در زدیم اما صدایی نیومد درو باز کردیم و دیدیم دیاکو روی مبل گرفته خوابیده

رندال: باز این مثله جغدا شب زنده داری کرده

من : یه سوال من چرا هروقت اومدم اینجا دیاکو اینجا بوده ؟ 

رندال: چون همیشه کار داره و نمیتونه مثل بقیه بره مرخصی فقط یه وقتا میتونه استراحت کنه

من : چه وقتایی ؟ 

رندال‌: راستش وقتی حمله قبلی بهش دست میده اونموقع مجبوره استراحت کنه بجز اون یادم نمیاد این بشر استراحت کرده باشه حتی شبا اینجا میمونه

من: چه پرکار

رندال: خب وقتی پادشاه باشی همینه دیگه

من : خب برگردیم سره غذا 

رندال: اوکی درم ببند 

درو پشته سرم بستم و به سمته سالن غذاخوری راه افتادیم وقتی رسیدیم نشستیم پشته میز و شروع کردیم به خوردن

چند ساعت بعد

تقریبا نزدیکای غروب بود ولی دیاکو هنوز بیدار نشده بود راستش کم کم داشتم نگران میشدم نکنه بلایی سرش اومده ؟ 

یه سمته دفترش رفتم و دیدم رندال با چندتا دکتر بالای سره دیاکو هستن

من : چی شده ؟ 

رندال: ظاهراً تو خواب بهش حمله قلبی دست داده

من : چییییییییییییییییییییییی حالا باید چیکار کنیم

رندال: نگران نباش دکترا حاله اونو خوب میکنن

دکتر: لطفا برید بیرون تا ما کارمون رو شروع کنیم

از اتاق رفتیم و بیرون یه جورایی دلم شور میزد اما رندال خیلی ریلکس داشت به دره اتاق نگاه میکرد

من : تو چرا نگران نیستی ؟ 

رندال: چرا نگران باشم دیاکو کلی از این حمله های قلبی رو از سر گذرونده اینم روش تو چرا حرص میخوری ؟ 

من : امم نمی‌دونم چون عادت ندارم وقتی یکی میخوابه یهو حمله قلبی بهش دست بده و تا مرزه مردن ببرتش

رندال: نگران نباش ۲ ساعت دیگه عین درخته گردو جلوت واستاده

کمی بعد.....

دکتر از دفتره دیاکو اومد بیرون و به سمته رندال اومد

دکتر: خوشبختانه ایندفعه به خیر گذشت ایشون تازگی از استرس یا شوک عصبی بهشون وارد شده ؟ 

رندال: نه راستش

دکتر: خب کم خوابی و کم غذایی چی ؟ 

من: من چند شبی به ایشون سر زدم و ایشون بیدار بود و داشت کار میکرد 

دکتر: ظاهراً به خاطره کم خوابی به بدنش فشار اومده باید بهش بگید کمتر کار کنه

رندال: آخه مگه گوش میده قربان

دکتر وسایلش رو جمع کرد و اتاق خارج شد از لای در نگاهی انداختم دیاکو بیدار شده بود از روی مبل داشت به اتاق نگاه میکرد من و رندال وارده اتاق شدیم و روی صندلی نشستیم

رندال: از کی کم میخوابی ؟ 

دیاکو: من همیشه بعده شام میخوابم کم خوابی ندارم

من : دروغ میگه من خودم چند شب آخره شب اومدم به دفترش داشت کار میکرد

رندال: ای بوزینه چندبار باید بهت بگم کمتر کارکن لازم نیست همه ی کار هارو یه روزه انجام بدی یکم به خودت استراحت بده تا مارو تا مرزه سکته نبری

دیاکو: باشه سعی میکنم حالا غرغر نکن لطفاً

رندال: باشه همین الان میگیری میخوابی

دیاکو: باشه

رندال: لطفا حواست به این باشه

من باشه

رندال از اتاق رفت بیرون و دقیقه ای نگذشته بود دیاکو از روی مبل بلند شد و دوباره مشغوله کار شد

من : باید استراحت کنی

دیاکو: نمیشه

رفتم سمتش دستش رو گرفتم و میخواستم بکشم عقب ولی لامصب تکون نمیخورد 

من : باید استراحت کنی برو دراز بکش تکون بخور دیگه قلوه سنگ

دیاکو: شرمنده زورتو بزن ولی نمیشه 

من : استراحت کن نکنه میخوای بمیری تو

دیاکو: شاید حالا برو اونطرف وگرنه خودت میدونی 

من : نمیشه پاشو دیگه 

تمام زورم زدم تا یه تکونی بخوره 

دیاکو: باشه خودت خواستی

از روی صندلی بلند شد و.............

 

#برای_زحمات_نویسندگان_ارزش_قائل_شویم

بچه‌ها امیدوارم لذت برده باشین لایک و کامنت فراموش نشه خیلی بهم انرژی میده تا درودی دیگر بدرود 😜❤️