🤍 P6 Pence icy

بی نام... بی نام... بی نام... · 1402/10/01 17:12 · خواندن 7 دقیقه

شرمنده من ساعت ۳ میخواستم پارت بدم هی میزد خطای نامشخص 

بفرما ادامه مطلب 

الینا سیلی محکمی به صورته ملیس زد و اونو روی زمین انداخت

 

الینا: احمق چطور جرعت میکنی با مسخره کردنه 

خواهرات با بقیه گرم بگیری
 

ملیس : من چنین کاری نکردم موضوعه صحبته ما چیز دیگه ای بود
 

الینا می‌خواست سیلی ی دیگری به ملیس بزنه که دستش رو گرفتم و اونو عقب کشیدم
 

الینا: داری چه غلطی میکنی
 

من : تو حق نداری دست رو کسی بلند کنی 
 

سادیا: خواهر خودمونه و هرکاری بخواییم میکنیم باید ادب بشه
 

من : منم اگه خواهرایی مثل شما داشتم حق داشتم ازتون دور بشم
 

سادیا: دیگه داری خیلی بلبل زبونی میکنی دختره ی پرو خیال کردی چون با اون نردبونه احمق ازدواج کردی خیلی کسی هستی
 

ملیس : پس کن این یه قضیه ی خواهری هست باید بینه خودمون حل بشه
 

الینا: تو یکی خفه شو

سادیا و الینا داشتن به سمته من میومدن و منم هی قدم قدم به عقب میرفتم که به کسی خوردم

سرم رو برگردونم و دیدم شاهزاده دیاکو رندال‌ ،واریان ، مایلو و آلکسیس پشته سر ما ایستادن خداروشکر که فحشی چیزی ندادم
 

رندال: به کی گفتی احمق دختره ی....
 

شاهزاده دستش رو روی دهنه رندال گذاشت و گفت: دلیله اینکارا چیه ؟ 
 

ملیس از روی زمین بلند شد و لباس هاشو مرتب کرد
 

ملیس: به خاطره یه زود قضاوت کردنه من داشتم با خانمه آریانا حرف میزدم که الینا فکر کرد دارم اونارو مسخره میکنم و منو کتک زد بعدش هم خانمه آریانا از من دفاع کرد و اینجوری دعوا شد
 

سادیا : دروغ میگه
 

الینا: دروغ میگه
 

من : راست میگه همچی با عصبی شدنه الینا شروع شد

شاهزاده کمی چشم هاش رو مالید و با دقت به صورته ما چهارتا نگاه کرد

دیاکو: بسیار خب بیاین با این اتفاق روزمون رو تلخ نکنیم و برای صرفه شیرینی به میز پذیرایی داخله باغ بریم 
 

رندال: ولی اخه نمیشه که
 

مایلو: موافقم راه بیوفتیم

همگی راه افتادیم به سمته میزه پذیرایی و دوره اون نشستیم رده سیلی هنوز روی صورته ملیس قرمز بود

این واقعا بدترین خواهرای دنیا هستن

واریان: ظاهراً من باید کمی در انتخابه همسر بیشتر دقت میکردم قول میدم دیگه چنین چیزی تکرار نشه
 

مایلو : منم همینطور
 

دیاکو: اقایون لطفا این حرفا رو نزنید حتما یه اتفاق بوده بیاین زود قضاوت نکنیم
 

شاهزاده زیرچشمی نگاهی به قیافه سادیا و الینا انداخت و ادامه داد : هرچند به نظرم شاید اینبار قضاوت بیجا نباشه

لیا: بفرمایید شیرینی‌ قربان

با آمدنه شیرینی ها بحث پایان گرفت و همگی مشغوله خوردنه شیرینی شدن به نظر میومد حرفی داخله سینه ی ملیس گیر کرده خیلی دلم میخواست بدونم چیه
ضربه ای به ارنجه ملیس زدم که باعث شد حواسش بیاد سمته من
 

ملیس: بله چیزی شده ؟
 

من : چرا انقدر گرفته ای ؟ 
 

ملیس : ناراحتم چون برای خواهرام دردسر درست کردم اینجوری بدتر از من بدشون میاد
 

من : نگران نباش احتمالا با حرف های پادشاه اونا بخشیده شدن
 

ملیس: بعید میدونم سفیر مایلو و فرمانده واریان کسایی نیستن که به آسونی بقیه رو ببخشن به علاوه خوده پادشاه هم از اونا عصبانیه
 

من : از کجا آنقدر مطمئنی؟ 
 

ملیس :آخه کسی ب تو بگه نردبونه احمق نارحت نمیشی ؟ 
 

من: بیخیال پادشاه با این چیزا ناراحت نمیشه

سرم رو بالا آوردم یانگ.  با لباسه نگهبانی  داشت به سمته ما میومد

اینم شده خروسه بی محل بدترین مواقع میاد

 

یانگ: عذر میخواهم پادشاه میخواستم کمی با خانمه آریانا صحبت کنم
 

دیاکو: یک نگهبان چه صحبتی با یکی از اعضای دربار میتونه داشته باشه ؟ 
 

یانگ: راستشو بخواید یه خبره که می‌خوام به ایشون بدم لطفا اجازه بدید باهاشون صحبت کنم
 

دیاکو: متاسفم این امکان وجود نداره لطفا برید
یانگ: اما......
 

دیاکو: لطفا برید و به سرکارتون برگردید
 

یانگ: اطلاعت قربان

خب خداروشکر ایندفعه رو شانس آوردما
حس کردم داره نگاهم میکنه و خیلی زود فهمیدم اون نگاهه سنگین ماله سادیا و الینا هست که دارن با چشم هاشون منو میخورن

 

مایلو: خب ما دیگه رفعه زحمت می‌کنیم
 

دیاکو: از دیدار با شما لذت بردم
 

مایلو : همچنین
 

همگی بلند شدیم و خداحافظی کردیم
 

دیاکو: خب همگی خسته نباشید مرخصید

ندیمه ها هرکدوم به سمته اتاق هاشون رفتن منم به سمته اتاقم میرفتم که متوجه شدم کسی داره پشته سرم میاد سرم رو برگردونم یانگ بود که عینه پشه افتاده بود دنباله من
سرجام ایستادم تا بیینم این چشه 
 

من : چیه؟ 
 

یانگ: اخ این پادشاهه گوزو هم که نمیذاره ادم دو دقه با یکی حرف بزنه ها خب بگذریم خوب داری تو دربار حال میکنیا بد نگذره ای که کاش میشد من ترو ماله خودم.......
 

حرفه یانگ با مشتی که از پشته سر بهش خورد قطع شد و روی زمین افتاد و کمی بعد بلند شد
 

یانگ: کدوم گوساله ای زد تو سره من
 

دیاکو: من
 

با حرفه شاهزاده رنگه یانگ مثله گچ سفید شد و توانه بلند شدن نداشت

 

یانگ: چرا اینکارو کردین ؟
 

دیاکو: درباره ادب و احترام قبلا براتون توضیح دادم 
اما چون دیدم هنوزم دارین عادات قبلی رو تکرار میکنین به یه روشه جدید بهتون گوشزد کردم
 

یانگ: من خیلی متاسفم
 

دیاکو: امیدارم که واقعاً متاسفم باشید حالتون خوبه؟ 

یانگ: اگه کتک خوردن رو حساب نکنم بله خوبم
 

دیاکو: خب فعلآ خدانگهدار
 

یانگ: خدانگهدار 
 

من : خدانگهدار
 

شاهزاده از کناره ما رد شد و به سمته دفترش رفت
 

من : حالا تا از یکی دیگه کتک نخوردی برو
 

یانگ: دفعه بعدی اینجوری نمیشه شایدم این دفعه کارم رو کردم 
 

رندال: کدوم کار ؟ 
 

یانگ: یا عیسی مسیح
 

من : ببخشید میشه لطفاً منو به دفتره شاهزاده ببرید جای بنده پیشه این امن نیست
 

رندال: البته جای خودمم پیشه این امن نیست
بفرمایید به راهتون ادامه بدید
 

تا وارده دفتر شدیم انگار رفتم داخله ی دنیای دیگه
 

رندال: دیاکو این پسره تنش میخاره ها کی اینو استخدام کرده ؟ 
 

دیاکو: خودت
 

رندال: ای بابا ولی واقعاً این آخر یه کاری دسته خودش میده
 

من : والا با اون مشتی که خورد مغزش اومد سره جاش
 

رندال: کدوم مشت ؟ دیاکو تو کتکش زدی ؟ 
 

دیاکو: فقط یه مشت زدم بابا عه ولی
 

رندال: ولی چی
 

دیاکو: ولی اگه ادم نشد باید کمرشو نصف کنم
 

با حرفش ترسیدم و به در خوردم. رندال شروع کرد به خندیدن 
 

رندال: گفت کمره اون شما چرا میترسی.؟
 

دیاکو: خب فقط برای گفتنه همین اومده بودی ؟ 
 

رندال: نه یسری خبر و قرار داد رو دستم بود خواستم بیارم
 

دیاکو : ای بسوزه پدره هرچی خبرنگاره اینهمه خبر از کجاشون میارن
 

رندال : چمی دونم والا آها راستی باید یه جوری ایشون رو از دسته اون نگاهبانه خلاص کنیم
 

دیاکو: نمیتونم که اخراجش کنم
 

رندال: ولی میتونی حواست به این باشه
واقعا دیگه از این اون کردنشون خسته شدم
 

من : آقا من اسم دارم عه مگه من کاغذم میگی این اون
 

رندال: شرمنده ولی خب باید حواست بهش باشه
 

دیاکو: اگه آنقدر عاشقته چشمو آبروشی حواسه خودت بهش باشه
 

رندال: نه ممنون
 

دیاکو : باشه حواسم هست
 

رندال: پس باید پیشه تو باشه
 

دیاکو: چییییییییییییییییییییییییییییی؟ 
 

رندال: یعنی باید جلوی چشمه تو باشه دیگه
 

دیاکو: زرشک یه کله بگو بیاد تو اتاقم دیگه
 

رندال: دقیقا منظورم همینه
 

من : ای سگ گاز بزنه این شانسه مارو من  نمی‌خوام بیست چهاری جلو چشمه یکی باشم
 

دیاکو : منم عشقه دیده بانی ندارم که حواسم به یکی باشه
 

رندال: خب هم اتاقی بودن رو بیخیال ولی باید اتاق هاتون کناره هم باشه منم پرونده ها و قرار داد هارو میدم به آریانا که برات بیاره و خلاصه بیشتر روز حواست بهش باشه وقتایی هم که نیست میسپارم به یکی از ندیمه ها
 

دیاکو: حالا دیگه وجود داری برو سراغه دختره مردم پسره ی اَنکر مَنکر 
 

رندال : شب خوش
 

دیاکو: شب خوش
 

رندال از دفتر رفت بیرون و منم روی یک صندلی نشستم راستش یه حسه معذب بودن داشتم
 

دیاکو: من شبیه گرگم ؟ 
 

من : جان چی ؟ 
 

 

دیاکو: آخه یه جوری نگاه می‌کنی انگار گرگم دندون تیز کردم شمارو بخورم بابا منم آدمم
 

من : دسته خودم نیست خب
 

دیاکو: باشه
________________________________________________
چند ساعت بعد.....

کم کم داشت خوابم می‌گرفت ما می‌ترسیدم تا از اتاق برم بیرون سر و کله ی یانگ پیدا بشه  
 

دیاکو: من تا صبح اینجا هستم اگه میخوایید همینجا بخوابید
 

رو به روی من یه مبله ۳ نفره بود رفتم و روش دراز کشیدم چیزی نگذشت که خوابم برد 
_________________________________________
فردا صبح.......

 

#برای_زحمات_نویسندگان_ارزش_قائل_شویم

خب بچه ها امیدارم خوشتون بیاد ❤️ لایک کامنت فراموش نشه خیلی بهم انرژی میده ❤️ تا درودی دیگر بدرود 😜