*𝒓𝒆𝒎𝒆𝒎𝒃𝒆𝒓 𝒎𝒆 *p2

𝒎𝒐𝒐𝒏 𝒎𝒐𝒐𝒏 𝒎𝒐𝒐𝒏 · 1402/10/01 14:42 · خواندن 4 دقیقه

میشه از این رمانم هم مثل رملن های قبلیم زیاد حمایت داشته باشه؟ 🥲

ادامه?

 

 

ویو مرینت 

صبح زود پا شدم و رفتم دستشویی صورتم رو شستم.
رفتم اشپزخونه و مامانم رو دیدم و بهش صلام کردم.
رفتم یکم صبحونه خوردم.
M: ام ، مامان من دیگه نمیخورم
M M : چرا دخترم ، تو که چیزی نخوردی
M: نه ممنون سیر شدم
رفتم تو اتاقم و در کمدم رو باز کردم.
نصف بیشتر لباسام رو ادرین برام خریده بود ، لبخند کوچیکی زدم.
یه شلوار جین ابی و یه پیراهن زرد دکمه دار بیرون اوردم و پوشیدم. ماهامو دم اسبی بستم.
کیفم رو حاضر کردم و از مامانم خدافظی کردم.
از در خارج شدم که ادرین رو دیدم.
ادرین بهم گفته بود خودش میاد دنبالم و میبرتم.
M : صلام
A: صلام عزیزم ، بریم؟
M: اره
دستشو گرفتم و رفتیم.

وقتی وارد دبیرستان شدیم آلیا رو دیدم و رفتم پیشش.

alia: صلام مرینت [با ذوق]

M: صلام ، چته؟ چرا انقد ذوق زده ای؟ 

A: باورت نمیشه چیشده

M: خو بگو چیشده دیگع

A: هفته ی دیگه قراره ۱ ماه برم استرالیا

M: واقن؟ 

A: اوهوم 

M: چرا؟

A: پدرم قراره با یکی از دوستاش بره ، میخواد منم ببره

M: اها [ناراحت]

A: چت شد؟ 

M: اگه تو بری تنها میشم

A: اخی ، نگران نباش ، هم ادرین هست هم بچه های اکیپ ، تنها نمیشی ، بعدشم من فقط ۱ ماه اونجا میمونم

M: باشه

A: خیل خب ، زنگ خورد بیا بریم تو کلاس

ویو آدرین

وقتی رسیدم دبیرستان دیدم مرینت رفت پیش آلیا.

نمیدونم چرا ولی الیا خیلی ذوق زده بود ، یچزی به مرینت گفت که یهو مرینت انگار ناراحت شد.

نمیدونم چی شده بود. سرم رو چرخوندم و نینو رو روی یکی از نمیکت ها دیدم که زانوی غم بقل کرده بود.

رفتم پیش نینو

A: صلام 

N: صلام 

A: چته؟ 

N: آلیا قراره یه ماه بره استرالیا

تازه فهمیدم چی شده. مرینت و نینو چون الیا میخواد بره ناراحتن.

A: وای. نمیدونستم. 

N: به منم امروز صبح گفت.

A: حالا ، ناراحت نباش ، برمیگرده.

N: اگه بجای الیا الان مرینت میخواست بره تو خوشحال میشدی؟ 

یه لحظه بهش فکر کردم ، اگه مرینت بخواد بره من میمیرم. نینو حق داشت.

A: الیا واسه چی میخواد بره؟ 

N: دوست پدرش و پدرش دارن میرن اونجا ، الیا هم دوست داره اونجا رو ببینه.

داشتیم حرف میزدیم که یهو زنگ خورد.

A: خیل خب ، بلندشو بریم.

ویو آلیا

حواسم به مرینت و نینو بود ، هردوشون خیلی ناراحت بودن. 

این باعث میشد خودم هم ناراحت بشم.

بعد از اینکه کلاس تموم شد رفتم پیش نینو.

A: نینو؟

N: بله؟ 

A: بهت گفته بودم که ناراحت نباش.

N: چجوری ناراحت نباشم؟ اگه جای من بودی خوشحال میشدی؟

A: نه خب ، ولی من زود برمیگردم.

N: خیل خب ، باشه

پرش زمانی به روزی که آلیا داره میره.

ویو مرینت

خیلی ناراحت بودم که آلیا داره میره‌. ولی به روی خودم نمیاوردم.

الیا اومدم بغلم کرد.

alia: مرینت ، من میتونم بفهمم که ناراحتی ، ولی امیدوارم رفتن من بهت یاد داده باشه که نباید به هیچ چیزی دل خوش باشی .

با این حرفش خیلی تو فکر رفتم.

بعد از اینکه رفتم خونه و رو تخت دراز کشیدم ، همش داشتم به حرف آلیا فکر میکردم.

یعنی چی که نباید دل خوش بود؟ یعنی دیگه نمیخواد برگرده؟ یعنی چی اخه.

میخواستم حرفش رو نادیده بگیرم ولی نمیتونستم.

فقط یه فکر به ذهنم میرسید........

 

خب بچه ها اینم از پارت ۲ ، امیدوارم خوشتون اومده باشه. بچه ها اسم رمان منو به یاد بسپر هستش.

اینجا منظور آدرین هستش نه مرینت ، واشه همین فکر نکنید داستان در مورد الیا و مرینت هستش.

و اینکه لطفا حمایت کنید ، حمایت های این رمان خیلی کمه! 

چالش: زندگی چی بهت بدهکاره؟ 

۲۰ لایک و ۳۵ کامنت تا پارت بعد.......