دنیای پیچیده عشق ❤️
دنیای پیچیده عشق ❤️
«پارت چهل و ششم»
بفرمایید 👇🏻
خب میریم سراغ گابریل ، چون اون با این موضوع کنار نیامده بود ، و فکر های خوبی توی سرش نداشت
+گابریل:فیلیکس پسرم میشه بیای تو اتاق من ؟
فیلیکس وارد اتاق میشه .
-فیلیکس:حق نداری من رو پسرم صدا بزنی
+باشه ولی ازت میخوام یه کاری برام بکنی
کمی بعد
-عمرا من اینکار رو بکنم ، نه ، نه
+ولی بخاطر مادرت و کاگامی میکنی ، نه ؟ + پوزخند
-چی........؟
+من الانم می تونم یه کاری کنم که کاگامی بره یه جایی که حتی نتونیش ببینی و میتونم بلایی سرت بیارم که مادرت دق کنه ؟
-باشه
(می تونی حدس بزنید که گابریل چه نقشه ای داره؟)
__________________________________________
آدرین همینطور که میدونید به مرینت قول داده بود که عروسی رو توی پاریس برگزار کنه و همونجا هم زندگی کنن.
برای همین مرینت و آدرین برای کارای عروسی قرار بود به پاریس برن ، بقیه هم باهاشون میرن (گابریل ، آملی ، فیلیکس ، کاگامی)
-ادرین : فیلیکس چیزی شده ؟
+فیلیکس : نه چطور مگه ؟
-اخه خیلی پکری؟
+نه ...... فقط ......
که گابریل نگاهی خشمگین به فیلیکس میکنه .
-فقط چی ؟
+هیچی ، خودت رو درگیر نکن .
____________________________________________
مرینت خیلی خوشحال بود جوری که نزدیک بود بال در بیاره ، خب قرار بود چند روز دیگه با آدرین ازدواج کنه این اولین و آخرین آرزوی مرینت بود ، اما اوضاع همینجوری نمیمونه .
کمی بعد
آدرین ، مرینت و بقیه به فرودگاه میرسن .
آدرین برای درست کردن کارای پرواز میره .
بقیه توی سالن انتظار ، منتظر وایسادن تا موقع پرواز .
مرینت بلند میشه تا به سمت ، دستشویی بره .
ولی یکم از جمعیت دور میشه .
--------------------------------------------------------------
مرینت :
داشتم به سمت دستشویی میرفتم ، که یه پارچه ی سیاه روی سرم میاد و بعدش همجا برام سیاه میشه .
نمیدونم کی بودن و من رو کجا می بردن ، تا اومدم جیغ بزنم ، یکیشون در دهنم رو گرفت و دیگه نتونستم چیزی بگم.
چرا چرا باید الان ، من چند روز دیگه عروسیم بود .
میخواستم گریه کنم ، اما نباید صدام در میاد مبادا بلایی سرم بیارن .
صدای ماشین اومد و من رو سوار ماشین کردن ، پارچه ی سیاه رو از روی سرم برداشتن تا اومدم داد بزنم ، پارچه ی سفیدی رو روی دماغ و دهنم گذاشتن که چیزی نگذشت و بیهوش شدم.
---------------------------------------------------------------
آدرین :
وقتی کارای پرواز انجام شد رفتم پیش بقیه اما مرنست نبود ، از کاگامی پرسیدم که گفت رفته دستشویی .
چند دقیقه ای گذشت اما مرنست هنوز برنگشت ، نگرانش شدم و رفتم سمت دستشویی که دیدم نیست اما کیفش زمین افتاده .
بیشتر نگران شدم ، نکنه دوباره از دستش دادم .
من مرینت رو سخت به دست آوردم ولی دارم خیلی آسون همیشه از دستش میدم .
برگشتم پیش بقیه ، از بقیه پرسیدم که مرنست رو دیدن یا نه اما هیچکس اون رو ندیده بود .
به سمت مدیریت فرودگاه رفتم تا بتونم دوربین هاشون رو چک کنم .
دیدم مرینت رو چند نفر دزدیدن و بردن .
یعنی اونا کی بودن ؟
چرا مرینت رو دزدیدن ؟
امیدوارم مرینت چیزیش نشده باشه .
رفتم و پرواز رو کنسل کردم .
نگران شب همجا رو دنبال مرینت گشتم اما هیچ اثری از مرینت نبود .
-------------------------------------------------------------
مرینت :
با دردی که توی پهلوم پیچید به هوش اومدم ، صدای بسته شدن در رو شنیدم .
توی اتاقی تاریک که فقط هاله ای از نور توش بود افتاده بودم ، پاشدم و دور و ورم رو نگاه کردم یه در ، یه تخت چوبی و یه پنجره ی کوچیک
اصلا اینجا کجاست ؟
چرا ، چرا الان ؟
اینم از این پارت بخاطر شب یلدا سعی کردم بیشتر باشه ، امیدوارم حرص خورده باشید .
یلداتونم مبارک ، اومیدوارم تو اون یه دقیقه اضافی بیشتر از تمام لحظات زندگیتون خوشحال و شاید در کنار خانواده داشته باشید ❤️