به خاطر غرورم P14
دستم شکستتتتتتت
دیر دادم ولی یه پارت طولانی دادم
__ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
*آدرین*
در اتاق باز شد.. فیلیپ و جیم محکم در اتاق رو باز کردن...
جوری که دو متر از جام پریدم!...
فیلیپ_چرا تنها نشستی؟.. همه پایین جمع شدن!
جیمی_ای خدااا.. حتما باید بیان دنبالت؟.. پاشو بیا دیگه!
من_خب من از کجا میفهمیدم شما از خرید برگشتین!!
جیم_خب حالا فهمیدی دیگه پاشو بیا!
من_الان میام!
نفس عمیقی کشیدم و باهاشون رفتم طبقه پایین...
انتظار داشتم همه دوباره دور همون میز بزرگ داخل پارک حمع شده باشن!.. ولی مسیرمون به قسمت ورزشی تغییر کرد!
من_کجا میریم!؟
فیلیپ_یکم پیش داشتیم شمشیر زنی بازی میکردیم.. الان همه اونجان!
من_شمشیرزنی بازی میکردین؟..نامردا😒
و ادامه دادم_از کی برگشتین؟ تقریبا انتظار داشتم کل امریکا رو بار کنین!
جیم_من یه عالمه خوراکی خریدم.. ادامس و پاستیل و یه چیزای خیلی خوشمزه!
من_توچرا چاق نمیشی خدا میدونه!
رسیدیم جای بقیه.. همه روی زمین نشسته بودن.. حدس میزنم اخرین دست رو ایکو و کارول در برابر ویلیام و ارن بازی کردن.. از نفس نفس زدن هاشون مشخص بود!
یومکو_چه عجب ما روی ماه شمارو دیدیم!!
من_والا شما کی توی هتلین که ادم بخواد بیاد!
سینگو_دلتون نگرفت توی هتل؟
من_من یکی که مشکلی ندارم!
با نگاهم سعی داشتم مرینت رو پیدا کنم.. ولی انگار توی جمع نبود!
ویلیام_راستی... شیزوکو و توموکو نیستن!
رایان_مرینت هم نیست!
لارا_نگران نباشین رفتن باهم ابمیوه بگیرن...
ارن_عه.. کاش منم میرفتم
جیم_منم ابمیوه میخواام!
کارول_شکمو ها خودتون رو نگه دارین!.. رفتن برای ماهم بیارن!
جیمی و ارن_عه پس باشه😅
رفتم توی چمنا نشستم.. نیتن کنارم نشسته بود.. فکر کنم خیلی خوابش میومد چون دائم چشماش بسته میشدن!
سارا_ای بابا!.. تو چجور راهنمای توری هستی که هیجا نمیبریمون!
من_بامنی؟..
سارا_بله دقیقا با شخص خودتم😑
من_از کی تاحالا من شدم راهنمای تور؟
کارول_خب تو قبلا امریکا بودی دیگه میتونی جاهای خوبشو بهمون نشون بدی!
من_همین الان از بازار اومدین!!
سارا_بهونه نیار!!
من_اگر من راهنمای تورم پس پولمو بدین منم میبرمتون جاهای دیدنی 😂
سارا_اقا میدونی چیه.. از قدیم گفتن تا رفیق هات هستن براچی جای دیدنی!..
کارول_نظرم مثبته هتل به این خوبی!.. این همه پول ندادیم که بریم اینور و اونور!
جیم_چرا عاقل کند کاری که بعد پشیمان شود! 😌
سینگو_چه ربطی داشت؟!
جیم_وجدانن ربطشو نمیدونم!.. حالا ضرب المثل گفتم دیگه!
سارا_بدبختی اینه ضرب المثلتم اشتباه گفتی!
مرینت و توموکو و شیزوکو داشتن با یه عالمه ابمیوه میومدن!
ارن_هووورا ابمیوه رسید!
از جام بلند شدم...
من_کمک میخوای؟!
مرینت_اه... نه ممنونم.. خودم میتونم😊
شیزوکو_ولی من کمک میخواممممم!!!
من_تو خیلی نزدیکی به بچه ها سینی رو بزاری پایین همشون میتونن بردارن مرینت هنوز دور بود!
شیزوکو_خیلی داری تبعیض میزاری ها!
من_حالا نگا... 🙄
هرکدوم یه ابمیوه برداشتیم و شروع به خوردن کردیم!
لارا_نظرتون چیه فردا همه باهم بریم شهربازی!
منو مرینت به هم نگاه کردیم و با تعجب گفتیم_فردا؟؟!!!
لارا_اره خب!
مرینت_مگه فردا تور تموم نمیشه؟؟؟!!!
سینگو_هههههه😂... این بدبختا هنوز خبر ندارن!
لارا_پیامی که واسمون اومد و میگفت تور تموم میشه مال یک خانواده دیگه بود!.. ما هنوز یک هفته دیگه مهلت داریم!
یک هفته دیگه!!.. خیلی خوشحالم که هنوز یک هفته دیگه مونده! هرچند خیلی مدت زیادی نیست.. ولی.. به هر حال خودش 7روزه!
مرینت_یعنی اینکه.... 😶
و بعد مثل یک لبو سرخ شد...!
کارول_اووووو.. حتما خیلی بهتون خوش گذشته😂
من_اگر منظورت من و گوله فرفریم که خیالت راحت کنم... پدرمون توی این مدت درومد!
به محض اینکه اینو گفتم هردومون خندیدیم...
مرینت_پسر بدی باشی دستمال و چتکه میدم دستت.. 😂
من_کاری نکن برم تمام رستوران و کافی شاپ های هتل فقط چیزی سفارش بدم ظرف کثیف کنم!
مرینت_خب موز نادان!.. مگه کخ داری!!
من_چطور تو کخ داری!!!. دستمال میدی دست من!
ایکو_الان دارین راجب چی حرف میزنین؟
من_راجب چتکه کشیدن توالت و تی کشیدن!
مرینت_وای راست میگی توالت رو فراموش کرده بودم!
من_چطور تونستی اون رو فراموش کنی.. نزدیک سه بار سرگیجه گرفتم!!.. میگم چرا مامانم وقتی دسشویی رو میشوره تا سه روز صداش میگیره سرفه میکنه!!
کارول_همیشه قدر دختر های خانوادتون رو بدونین!
ارن_والا قدر پسرها هم باید دونست!
کارول_اره خب ولی دختر ها بیشتر!
برای یه لحظه همه چشمها رفت روی ادام!
اونم که خیلی ریز داشت توی دفتر اطلاعاتش چیزی مینوشت!
ادام با حالت زمزمه گفت_خب... اینم از جمع اوری رفتار های بچه ها...
چارلز عینکش رو داد بالا... و دست به سینه بهش خیره شد!
من_اینم با این اطلاعاتش مارو کشت!
مرینت_الان داری از چی اطلاعات جمع میکنی ما که کاری نمیکنیم!
ادام با لبخند شیطانی_فقط لازم نیست کار خاصی بکنین 😈
سینگو_اصلا درکت نمیکنم!
من_ببین تو اگر از جات بلند شی ازت اطلاعات میکشه بیرون.. نمیدونم چی مینویسه برای ماهم راز مونده!
مرینت_عجب!
توموکو_منم دوست دارم اطلاعات جمع کنم.. یه مدتی هم تمرین میکردم..
رایان_با جمع کردن اطلاعات کی تمرین میکردی؟!
توموکو یه دفتر شبیه مال ادام گذاشت جلوی ما..
همه بهش نگاه کردیم.. جیم بازش کرد و یک صفحه از وسطش باز کرد...
جیم_توی این صفحه نوشته....... چی!!!!؟؟؟؟؟؟
ارن_چی نوشته.. جیمز توش چی نوشته!!!!
جیمز_تو کی اینارو دیدی!!!؟؟
توموکو پاسخگو نبود.. خیلی ریلکس داشت ابمیوه میخورد!
ارن_بلند میخونم... جیمز علاقه داره انار رو له کنه و ففط ابش رو بخوره!!!..
جیم_چیییییییی تو از کجا فهمیدی!؟
ابمیوش تموم شده بود ولی نمیدونم جرا اصرار داشت بانمود کنه هنوز داره میخوره!
ارن_رایان عاشق خواننده های کیپاپ گروه دختران برتره!
رایان مثل چی سرخ شد!.. :کی گفته... من ازشون متنفرم!!!
ارن_فیلیپ به بازیگز اصلی فیلم.....
جیمی_نخون... نخون!!!!!
........
این شب هم بالاخره با تمام خوبی و بدیش تموم شد.. صبح میخواستیم بریم شهربازی،برای همین امشب همه زود رفتن توی اتاق هاشون!... منم همینطور.. قبلش خواستم زنگ بزنم تا یه حالی بپرسم.. بعدش میرم و میخوابم!
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
*مرینت
روی تخت دراز کشیدم..لارا و سینگو احتمالا دارن خواب هفت پادشاه رو میبینن!
همینطور که به سقف خیره شدم به اتفاقاتی که افتاد فکر میکردم...دقیقا زمانی که حرفمو خیلی بلند بهش زدم!
_من... من... دوست دارم...
زمانی که این جمله رو به زبون اوردم چشمام رو بسته بودم!
وقتی باز کردم... آدرین کنارم نبود...!!!
_وایی خدا راهم به کجا کشیده شده مجبورم بجای شیرکاکائو انرژی زا بخورم!!.. بیا برای توهم گرفتم! (ااخه الان موقع مغازه رفتن بود😐🤦🏻♀️)
و انرژی زا رو داد دستم... من_از کی رفتی تو مغازه...؟!
آدرین_تقریبا 1یا2دقیقه ای میشه!
من_امممم..شنیدی اون موقع چی گفتم!!؟
آدرین_نه حقیقتش مغازه اون سمته صدا نمیرسه.. چی میگفتی؟!
من_هیچی... چیز مهمی نبود!... بیخیال!
سرمو کردم زیر بالشتم...نمیدونم خوشحالم که حرفمو نشنیده یا نه!...
در واقع خیلی خجالت کشیدم وقتی اینو گفتم.. اگر میشنید احتمالا پشیمون میشدم.. عادت دارم معمولا وقتی چیزی که ازش ناراحتم و یا میترسم رو به زبون میارم بعدش پشیمون میشم.. میگم ای کاش بیشتر پیش خودم نگهش میداشتم😂
توی همین افکار بودم و چشمامو روی هم گذاشتم... دوست دارم زودتر فردا بشه!...
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
*سینگو*(روز بعد)
با کش و قوس از خواب بیدار شدم.. ساعتم رو برای ساعت 9 کوک کرده بودم!
وقتی یادم افتاد امروز برناممون چیه از شدت هیجان داد زدم:
پاااااشششششییییننننن!!!!!!
لارا و مرینت مثل جت از جاشون بلند شدن و گوشاشون رو گرفتن!
لارا_چته تو!!!
من_کوفته نخودچی چته تو میخوایم بریم شهر بازی باید اماده بشیم!
مرینت_ساعت 9!!!!!
من_ پَ نَ پَ... بلند شین دیگه!
هممون هیجان زده بودیم، یکم برای اینکه چی بپوشم تردید داشتم!
به هر حال باید تیپم هم دخترانه باشه و هم فانتزی لاسلامتی داریم میریم شهربازی!
مرینت_اوووومممم.... چی بپوشم!!!!!!
لارا_چرا امروز یکم تغییر توی خودت ایجاد نمیکنی؟
مرینت_مثلا؟
من_مثلا موهاتو صاف کن!
مرینت_چ.. چی صاف کنم؟!
من_اره چرا که نه... خودم واست صاف میکنم!
اتو رو زدم به برق تا داغ بشه!.. خودمم تا اون موقع رفتم و یکم به صورت و موهای خودم رسیدم!
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
*ادرین*
داشتیم حاضر میشدیم.. ما زودتر از دخترا راه افتادیم...
وقتی که رسیدیم با اینکه خیلی زود بود ولی افراد زیادی اونجا بودن!
من_جالبه!.. نمیدونستم اینهمه ادم صبح به این زودی میان شهربازی!
نیتن_اووم.. تاحالا شهربازی اومدی؟
من_حداقل 4سال از اخرین باری که شهربازی اومدم میگذره😅
جیم_من اخرین باری که رفتم شهربازی یادم نمیاد کی بود 😑
ایجی_شماها که خوبین.. وقنی من اومدم شهربازی حتی به دنیا نیومده بودم🙄
همه خندیدیم.. راستش اومدن توی همچین جایی خیلی حس مثبت به ادم میاد... جایی پر از صدای جیغ و خنده!
ادام_چرا ما باید این موقع اینجا باشیم و دخترا ديرتر میان!؟
نیتن_ما اومدیم تا برای سینمایه 7بعدی و ترن هوایی.. چرخ و فلک، ترامپولین، و.....
ارن_باشه حالا نمیخواد همه وسایلی که میخوایم سوار بشیم نام ببری.. خیلی خلاصه میگم کل شهربازی امروز در اختیار ماست!
من_پولش چحوری اومده دقیقا؟
جیم_یه ذره نامردی کردیم ولی خودشون راضی بودن!
من_کیا؟
ارن_همون موقع که خبرش از طرف لیدرمون اشتباه اومد ماهم بند و بساطمون رو جمع کردیم و هواپیما و ازین چیزا بعد به عنوان معذرت خواهی بهمون یه مقدار پول دادن ماهم گفتیم بیایم شهربازی!
من_دقیقا نامردیش تو چیه؟!
ارن_اخه هم ما هم دخترا سهم جدا گرفتیم در حالی که سهم همه یک مقدار پول بود!
من_نابود شدم!!.... واستا... جیم کجا رفت؟
یکم دور و برمون رو نگاه کردیم.. دیدیم از دور داره میاد و یه عالمه چیزی دستشه.. از شناختی که داشتیم احتمال میدادیم خوراکی باشه ولی نه خورامی نبود!
جیم_بچه ها این تِلا رو ببینین خیلی باحالن!
نیتن_دخترونه نیست؟
ارن_اهای تبعیض جنسی نزارین همه چیز هم مال ماست هم مال دخترا!!
من_ولی اینا پاپیون....!
و نزاشت حرفمو ادامه بدم و تِل رو روی سرم گذاشت....
نیتن_احساس میکنم توی این تل با همچین پاپیون زردی خیلی بیریخت شدم!
ارن_هرکی این تل رو در بیاره خره!!!
و چارلز در حین صحنه جرم دستگیر شد..
جیم_کاپیتان داشتی در میاوردی؟! 😂
چارلز_میخواستم مطمئن بشم رنگ پاپیونش زرده!
قیافه ما:😁👌
فیلیپ_نمیتونم وایستم که همه خوشگذرونی ها مال شما باشه... بیاین ایس پک هاتون رو بگیرین!
من_کی رفتی اینارو بگیری..
فیلیپ_پشت سرت دقیقا یه دکه هست
جیمی_حتی متوجهش نشدم😑
ارن_بیخیال قراره کلی خوش بگذره!!... خیلی حیف میشه اگر این لحظه رو ثبت نکنیم!
فیلیپ_موافقم!
جیم_دوربین داری؟
ارن_باگوشیم میگیرم!... همه بگین سی!!!!
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
*مرینت*
توی اتوبوس بودیم.. خیلی کم اتفاق میوفتاد موهامو صاف کنم
من_خدایاااا حس میکنم خیلی زشت شدم!
سارا_حرف نزن خیلی خوشگل شدی!!
من_وای خدا انگار میگی کچل شدم.. ببینم کچل شدم؟!؟!
چرا وزن موهامو حس نمیکنم!!!؟
شیزوکو_ببین دختر جون!.. اولا خیلی تغییر کردی و خوشگل شدی.. دوما اینقدر غر نزن... سوما دیگه نمیدونم چی بگم😐
من_خیلی ممنون😐👌
چرخو فلک و مسیر های ترن هوایی دیده میشد.. یه عالمه بالون رنگی توی اسمون بود... داشتیم نزدیک میشدیم.. قلبم تند تند میزد و هیجان زده بودم!
اتوبوس وارد پارکینگ شد... رسیدیم..
از انوبوس پیاده شدیم... نسیم خنکی میومد.. نفس عمیقی کشیدم و گفتم_واییی لارا یه نففس عمیق بکش... خیلی لذت بخشه!
یهو به سرفه افتاد.. لارا پشت اتوبوس وایستاده بود و گفت_
تنها چیزی که حس کردم دود اتوبوس بود☠️
همه با خنده و درحالی که دونفر دونفر دستمون روی گردن هم بود وارد شهربازی شدیم... خیلی شلوغ بود!
بوی قند و نبات و پشمک میومد.. از طرفی هم بوی هات داگ داغ با سس خردل😻❤️
لارا_خب حالا چحوری پسرارو پیدا کنیم!
شیزوکو_الان به جیمی زنگ میزنم!
سارا_به کی ؟!؟
توموکو_اون وقت شما چجوری شمارشو دارین؟
شیزوکو_بیخیال دیگه بچه ها!
من_مردم پیشرفته شدن!
شیزوکو_دهن منو باز نکنا😂
من_غلط کردم...
شیزوکو_اوووم.. جواب نمیده!
کارول_تا اون جواب میده بیاین یه عکس بگیریم!..
پشت سرمون هنوز ساختمون بود چون وارد نشده بودیم
کارول_همه اینجارو نگاه کنین.... 1..2...3!
*آدرین*
تلفن جیمز زنگ خورد.
جیمز_شیزوکوئه!
فیلیپ_پس تو شماره شیزوکو رو داری!
ارن_میو میو بوی عشق میاد!
جیمز_حالا نگا بخدا اونجوری که فکر میکنین نیست!
من_باشه تو راست میگی😎
نیتن_خوب حالا جواب بده!
جیمز_عه.. قطع شد!!!
من_خب زنگ. بزن بهش!
جیمب_جدی زنگ بزنم؟!
من_شمارشو نگرفتی که دکوری توی مخاطبین گوشیت باشه که!
جیم_باش!
و زنگ زد بهش... ارن اومد دم گوشم گفت_یه بوهای مشکوکی میاد!
من_کسی که عاشق خواهر همون فرد شده نباید همچین حرفی بزنه!!!
ارن_چی من عاشق توموکو نشدم!!!!
فیلیپ_پس از کجا میدونی که منظور ادرین شخصا تومو بوده
ارن_...... فیلیپ تو خیلی نامردی!
جیمی_بچه ها جای ورودی بودن دارن میان!
نیتن_منظورت همینایی که روبرومونن؟
همه کله هامون به جلو برگشت!
اینا که روبروی ما بودن!!!!!
ادام_چجوری به همین سرعت رسیدین اینجا!
سینگو_سرعت خانومارو دست کم نگیر! 😎
من_چه ربطی داشت....
همشون یهو. زدن زیر خنده!!
جیم_به چی میخندین؟
من_واقعا معلوم نیست؟!
کارول_اون تِلا چی میگه رو سر! 😂
ارن_مگه چشه... خیلی هم خوشگله !
من_به چه مکافاتی گرفتار شدیم!
همچنان داشتن میخندیدن!
ارن_دیگه خیلی دارین میخندین!... عجبا!
یکم دخترا رو نگاه کردم...
جالبه!..مو فرفری رو نمیبینم!!
من_آممم مگه مرینت باهاتون نیومده!؟
لارا_الان وجدانن نمیبینیش؟!
بعد با دست دختری که کنارش وایستاده بود رو جلو هل داد!
موهاش صاف بود... و تا زیر کرش میرسید!!
همه با هم_مرینتتتتتتت؟؟!
مرینت_سلام👋😁
من_چقدر... فرق کردی!!!
حرفی که زدم واقعا ناخوداگاه بود!!.. اصلا فکر نمیکرذم با موی صاف اینقدر تغییر کنه!
جیم_موی مصنوعی گذاشتی؟!.. اخه.. وقتی که موهات فر بود تا بالای کمرت بود ولی الان....
سارا_باز تو چقدر خنگی!.. موی فر بخاطر پیچش کوتاه تر از وقتی دیده میشه که صافه!
ارن_منطقی بود😶😑
چارلز_نظرتون چیه که بازی هارو شروع کنیم!... گذروندن وقت اونم اینطوری درست نیست...
کارول_موافقم اومدیم که خوش بگذرونیم!
اول برای بازی از محوطه داخلی بازی ها شروع کردیم...
بازی هایی مثل ماشین و سینما...!
برای هر بازی 2یا3دقیقه حداکثر توی صف بودیم!
من و مرینت هم که معمولا مسئول نگه داری بلیطا میشدیم!
خیلی درست نمیتونم تمام اتفاقاتی که افتاد رو توصیف کنم... تفنگ. بازی کردیم... لیزر تگ...فرار از زندان... و یه عالمه بازی دیگه!...
تقریبا میشه گفت از محوطه داخلی بازی نمونده بود مه انجام نداده باشیم!
اخرین بازی که توی سالن انجام دادیم بولینگ بود... بعدش دور همی یکم پشمک زدیم تو رگ!
بازی ها اونقدر وقت گرفت که خورشید غروب کرد!... با تاریک شدن هوا شهربازی حتی قشنگ تر از قبلش شد...
شیزوکو_نظرتون چیه که بریم ترن هوایی سوار شیم!؟
جیم_من عاشق ترن هواییم!
فیلیپ _منم از یکم هیجان بدم نمیاد!
توی صف وایستادیم... با ترن بعدی تونستیم سوار بشیم!
سینگو دست مرینت رو گرفت و باهم جایگاه دوم از اخر نشستن... من و لارا هم اولین جایگاه نشسته بودیم!
ترن هوایی داشت راه میوفتاد و کم کم توی سر بالایی قرار گرفت!
لارا_میدونی.. هممون خیلی خوشحالیم که امریکا اومدیم منظورم اشناییمونه!
من_اره خب.. منم خوشحالم!
لارا_راستش... یه چیزایی هست که نمیتونی از سرت بیرون کنی...
من_مثلا چه چیزایی؟
لارا_چرا حدس نمیزنی؟!
تقریبا اخرای سربالایی بود!
من_خاطرات؟!
لارا_نه... عشق!
تا این رو گفت حتی وقت نداشتم یکم به حرفش فکر کنم!
چون همون لحظه ترن هوایی با سرعت رفت پایین و هیجان واقعی شروع شد...
وقتی پیاده شدیم هممون از شک و هیجانی که بهمون وارد شده بود تنمون میلرزید!
مرینت_واای خدا... خیلی خوب بود!
من_صدات جقدر میلرزه!
مرینت_صدای خودتم همینطور!😂
منتظر شدیم یکم حال و احوال همه برگرده سر جاش!
_ادرین؟!
پشتمو نگاه کردم... چی؟؟!!... چرا لونا.. اینجا بود؟!
مرینت ابروهاش توی هم رفت... بیشتر ناراحت بود تا عصبانی!
ولی حس خودم چیزی جز خشم نبود چون ممکن نیست حتی یک درصد هم لونا بدون نقشه ای بیاد و وارد صحنه بشه!
من_سلام.. اینجا چیکار میکنی؟!
لونا_اومدم شهربازی!..مامانم خواهر و برادر هامو اورده منم تنهام اشکالی نداره باهاتون بیام؟!
من_ن.. نمیدونم!
لونا_یعنی چی نمیدونم؟!
فیلیپ_از نظرمن که مشکلی نیست!
جیم_اره هرچی تعدادمون بیشتر باشه بیشتر حال میده!
اره هرچی تعداد بیشتر باشه کیفش بیشتره ولی نه با کسی که میدونم جیزی پشت نقابش پنهون کرده!
مرینت_بنظر منم مشکلی نیست😊❤️
چرا اون دیگه داشت اینو میگفت!.. هرچند فکرکنم تنها کسی که نمیخواست اون توی جمعمون باشه من بودم!
لونا_تو چی ادرین؟!
من_اگر بقیه مشکلی ندارن پس بیا دیگه!
ادام_سوار قایق بشیم؟
ایکو_اره چرا که نه!!... کسی هم توی صف نیست و قایق ها هم خالین!
جیم_پس بدویین دیگه!!
و همه با سرعت رفتیم سمت دریاچه کوچیکی که برای مسیر قایق ها بود...
قایق هاش از اون نوع بود مه شبیه ماشین فرمون داشت و باید با پدال پارو میزدی!
همه نشستن توی قایق... ايندفعه سینگو خانوم دخالتی توی نشستن جا نداشتن به مرینت گفتم_بیا اینجا بشینیم!
مرینت_باشه...
ولی تا خواستیم سوار قایق بشیم لونا با بدو بدو اومد دست منو گرفت و گفت_بیا اینجا یه قایق خالی پیدا کردم!
من_واستا... لونا!
و به هر نحوی تونست منو سوار قایقی کرد که خودش میخواست!
چراغ کوچیکی که توی اب بود وقتی سبز میشد یعنی همه قایق ها باید حرکت میکردن!
کسایی که پشت فرمون بودن:من، مرینت، ارن، ایکو، ویلیام، چارلز، شیزوکو و رایان بودن!
نیتن بدبخت هم که گیر یه خانوم پیرزنی افتاد و مجبور بود خیلی اروم برونه !
ارن به شدت سرعت قایقش رو تند کرد و گفت:_هیچکس بهم نمیرسه یوووهوووو!
ایکو_اینقدر به خودت مطمئن نباش...
کمکم همه بچه برای یه مسابقه بین قایق ها تحریک شدن!
مرینت_خیلی اروم میرونی حلزون!!
من_فکر کردی با خودت لاک پشت!.
و هردومون تاجایی که تونستیم سرعت رو بردیم بالا!
اخر سر هم که همه قایقا باهم برخورد کردن و دیگه هیچ جوره نتونستیم از هم جداشون کنیم!
وقتی پیاده شدیم لونا گفت_هوه.. خیلی خوش گذشت!..
جیم_قبول دارم.. بریم یه چیزی بخوریم!
همه داشتن میرفتن... منو دیانا و لونا از بقیه عقب افتادیم.
لونا_من تاکویاکی میخوام!
سینگو متوجه شد و اومد سمت ما_اگر بخوای من میتونم باهات بیام!
لونا_نه میخوام مرینت باهام بیاد!
هر سه تامون از حرفش جا خوردیم!
من_پس منم میام!
لونا_نه.. میخوایم حرف های دخترونه باهم بزنیم....
میدونم قصد و نیت درستی نداره!!!اصلا حس خوبی نداشتم... هرجگر شده سعی کردم باهاشون برم ولی خیلی رو حرفش پافشاری داشت..
مرینت_اشکالی نداره ادرین.. زود برمیگردیم..
لونا هم دست مرینت رو گرفت و باهم رفت سمت مغازه تاکو
واسه پارت بعد..
60 کامنت❤
25 لایک💬