P9 💔NI don't want to be strong

بی نام... بی نام... بی نام... · 1402/09/27 20:17 · خواندن 7 دقیقه

ای خدایا بفرما ادامه مطلب 

فردا صبح

امروز یکم خوابم سنگین شده بود برای همین مثل جن زده ها از خواب بلند شدم و تا یه ربع تو شک بودم موهام رو شانه کردم لباس مدرسه ام رو پوشیدم و رفتم پایین تا صبحونه بخورم که دیدم هیچکس پایین نیست یه ساندویچ کره بادام زمینی با ژله درست کردم و شروع کردم به خوردن کیفم رو برداشتم و به سمت مدرسه رفتم نزدیک مدرسه بودم که حس داره دیر میشه برای همین شروع کردم به دویدن و رفتم داخل سالن به در کلاس رسیدم و رفتم داخل سرجام نشستم و منتظره معلم نشستم فکر کنم امروز ورزش داشتیم

بعد چند دقیقه آلیور با کله اومد تو کلاس

من : امروز ورزش داریم دوباره صورتتو به فنا ندی

الیور: والا دافعه قبلی قرار بود به تو بخوره ولی خورد به من

میگل: بچه ها زنگه ورزش قبلی قدر باحال بود با زنگ اشنایی دیروز انگار همه سرمه حقیقت خورده بودن

الیور: خیلی زیاد

میگل: مخصوصا اون تیکه ای که توپ خورد تو صورتت خیلی حال کردم

بعد چند ثانیه تازه فهمید چی گفته و سرش رو پایین گرفت

الیور: الهی سر خودت بیاد پشمکه یزدی

من : چیزی گفتی ؟ 

الیور: نخیر

من : به کی گفتی پشمک یزدی ؟ 

الیور: به عمم

من : ما عمه نداریم

الیور: ای بابا توهم سر صبحی بازجو شدیا ولمون کن

دیگه

من: منو باش از کی خوشم میاد: آروم

الیور: چی گفتی ؟ 

من :هیچییییییییییییی

معلم : سلام بچه های گلم میریم به سمته سالنه ورزش

همگی کیف هارو گذاشتیم و رفتیم سمته سالنه ورزش

الیور به سمته سوزان رفت

الیور: میتونم یه خواهی ازت بکنم ؟ 

سوزان : چی تو اصلا جون بخا (با عشوه) 

الیور: چشم های کورتو باز کن دوباره توپ رو به صورت من نزنی

با حرفه الیور قیافه سوزان به حالته پوکر در اومد نمیدونم چرا اما انگار دلم خنک شد

معلم : خب بچه ها امروز وسطی بازی می‌کنیم مثل زنگه ورزش قبلی به دوتا تیم تقسیم بشید توپ بردارید و آماده ی بازی بشید افراد گروه ها همون قبلی ها هستن متوجه شدید ؟ 

همگی باهم: بعلههه 

به دوتا تیم تقسیم شدیم و شروع کردیم به بازی کردن امروز معلوم نبود کدوم کورو کچلی باز خطا میزد احتمالا سوزان

سرم رو برگردوندم نزدیک بود دوباره توپی به صورته آلیور بخوره اما به موقع دستش رو بالا آورد و توپ رو گرفت

سرم رو برگردونم ایندفعه میگل توپو زده بود آخه میگل و سوزان چه مرزی دارن 

الیور: خانمه ملودی

معلم : بله ؟ 

الیور: میتونم یکم پول به مدرسه بدم تا این دوتا موشه کور رو یه چشم پزشکی ببرید

معلم : الیور این چه حرفیه شما باید باهم دوست باشین نه رغیب

الیور: خانمه معلم دوبار توپ با سرعته نور نه خواسته صورت شمارو له کنه پس لطفاً ندونستنه چیزی نگید

معلم : به بازی ادامه بدید لطفا

الیور: ای کوفت یه مراقب از دهنت در نمیاد ( آروم) 

من : آخه این چه طرزه حرف زدن با معلمه ؟ 

الیور: ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا توهم شروع کردیا خوبه خودت تا دو ثانیه پیش سایه همرو با تیر میزدی ( با خنده ) 

من : حالا که دیگه نمی...

میخواستم حرفم رو تموم کنم که توپی با سرعت  به پیشونیم برخورد

دستم رو روی پیشونیم گرفتم خیلی درد میکرد کمی سرم رو بالا کردم و دیدم سوزان نیشخند عجیبی زده معلوم بود داره به من میخنده

من : ای دختره ی حرومی ( بسی ارام می‌گوید) 

معلم: این چه کاری بود سوزان

سوزان: خانم حواسم نبود لطفاً منو ببخشید

الیور:که حواست نبود ها ؟ الان حالیت میکنم بچه زرنگ

توپه بغل پای منو برداشت و با سرعت به سمته سوزان پرتاب کرد قبل اینکه بتونه جاخالی بده توپ محکم به صورتش خورد و اونو روی زمین انداخت

سوزان دستش رو روی پیشونیش گرفته بود و خودشو به مظلومیت زده بود

الیور لبخندی زده بود معلوم بود چقدر دلش خنک شده راستش دل منم خنک شده بود اما درده پیشونیم بهم اجازه لبخند زدن نمیداد

میگل: تو چه غلطی کردی احمق

الیور: همون غلطی که سوزان کرد فقط تلافی کردم

میگل: اونکه گفت متأسفه مگه کری تو ؟ 

الیور: اتفاقا شنیدم ولی من میدونم کی راست میگه و کی زر میزنه کسی که راست میگه سرش رو پایین میگیره و تأسف تو چشماشه اما این ادم هرهر میخنده و میگه متأسفه خب من گاوم باشم میفهمم داره الکی میگه دیگه

میگل دیگه حرفی برای گفتن نداشت فقط دسته سوزان رو گرفت و به سمته اتاقه بهداشت برد

اما زخمه من نیاز به اتاقه بهداشت نداشت فقط کمی قرمز شده بود

من : خیلی ممنون

الیور: خواهش میکنم این دختره دیگها واقعا رفته روی مخ جز زر زدن هیچی بلد نیست 

زیر لبی شروع کردم به خندیدن زنگه تفریح خورده بود رفتم داخل حیاط اما پیشونیم خیلی میسوخت به سمته اتاقه بهداشت رفتم و کمی یخ برداشتم و روی پیشونیم گذاشتم تا دردش کمی آروم بشه به نظر میومد سوزان و میگل رفتن داخله حیاط بعد اینکه کمی حالم بهتر شد رفتم داخل حیاط و گوشه ای نشستم

دیدم یکی داره با لبخند به سمتم میاد از همون نیشه باز فهمیدم الیوره

من: سلامی دوباره

الیور: حالت بهتره ؟ 

من : اره خوبم فقط جاش یکم میسوزه

الیور: خب یه خبره یکم بد دارم

من : چی شده ؟ 

الیور: زنگه دیگه امتحان اسپانیایی داریم و هیچکس هیچی نخونده گفتم بهت بگم تا توی این زمانه باقی مونده یکم درس بخونیم

من : ای داد پس بهتره زودتر شروع کنیم

الیور کتاب رو با خودش به حیاط آورده بود کتاب رو باز کرد و شروع کردیم خوندن

الیور: حاله عمو چطوره ؟ 

من: خوبه داره بهتر میشه دیروز می‌خواست بره دنباله یه کاره کم تحرک تا بدنش بهتر بشه

الیور: خیلی خوبه امیدارم هرچه زودتر بهتر بشه

من : میگم تو نمیخوای با پدرت زندگی کنی ؟ 

الیور: من راستش من از سال دیگه دوباره باید تنها زندگی کنم پس این چندماه بودن پیش پدرم فایده ای نداره 

من : منظورت چیه معلومه که فایده داره حتی اگه یه ثانیه ام وقت باشه باید ازش استفاده کنی اخه نمیخوای اونجا زندگی کنی ولی باید به پدرت سر بزنی

الیور: باشه لازم نیست آنقدر عصبانی باشی از دستم

من : عصبانی نیستم

الیور: خیلی مشخصه

من : ای درد ما اصلا قرار بود اسپانیایی بخونیم به جای هزیون گفتن بشین درس بخون

کتاب رو روی نیمکت گذاشتم و شروع کردیم به خوندن حس کردم چیزی دستم رو لمس سرم رو پایین بردم و دیدم این موزه دست منو گرفته

توجهی نکردم و به خوندن آماده دادم

بعد چند دقیقه گفتم: نمیخوای دست مارو ول کنی 

الیور: جواب خیر است

من : ولم کن 

الیور: من ترو نگرفتم

من : منظورم اینو دستمو ول کن

الیور: نه ممنون

من : پسره ی موزی میگم دستمو ول کن وگرنه باهات پودینگه موزی درست می‌کنم

الیور: نه ممنون

ای کوفت کل کل با این فایده نداشت دوباره مشغوله خوندن شدم زنگ خورد و رفتیم سر کلاس وقتی از روی نیمکت بلند شدیم الیور بلاخره دستم رو ول کرد

دستاش خیلی گرم بود مثل بخاری بود

معلم : بچه ها لطفا کتاب هاتون رو جمع کنید امتحان اسپانیایی داریم فقط یه مداد روی میز باشه

همهمه ای در کلاس شدت گرفت معلوم بود هیچکس چیزی نخونده آگه الیور نبود احتمالا منم گند میزدم معلم ورقه هارو داد و همگی شروع کردیم به حل کردنه سوال ها بعد مدرسه بلاخره میخواستم به آلیور اعتراف کنم البته اگه غیب نمیشد

مشغول امتحان دادم بودم که لحظه ای سرم رو بالا آوردم الیور داشت مثل جت تمام سوال هارو جواب میداد فکر کنم زودتر از همه امتحان رو تموم کنه

الیور: تموم

کل کلاس مات و مبهوت به الیور نگاه می‌کردن

معلم: آفرین الیور

الیور ورقه اش رو داد و اومد نشست سرجاش

بعد مدرسه...

از دره مدرسه خارج شدم و به دنباله الیور میگشتم که دیدم داره از سمته خیابون ۲۷ میره خودمو بهش رسوندم و نگهش داشتم

الیور: کاری داری ؟ 

من: راستش میخواستم یه چیزی رو بهت بگم

الیور: چی ؟ 

من : راستش راستش من............

 

اگه لایک و کامنت بذاری کراشت داخل انیمه ها زنده میشه 🤩

خوب بچه‌ها امیدوارم خوشتون اومده باشه شرمنده جای حساس تموم کردم کار برام پیش اومده بعدا پارت میدم لایک و کامنت فراموش نشه خیلی بهم انرژی میده ❤️ دوستتون دارم تا درودی دیگر بدرود 😜

#برای_زحمات_نویسندگان_ارزش_قائل_شویم