(P4) Gambling game
سلام به همگی ببخشید یکم طول کشید پارت چهار آماده بشه.
هیدیوشی آماده شده بود تا به جشن بره همه چیز اونطوری که دوست داشت پی می رفت.خیلی خوشحال بود به داخل حیاط خونه رفت تا سوار ماشین بشه که درست همون لحظه یک ماشین وارد خونه شد و راننده اون پیاده د تا در عقب رو باز کنه.پدر و مادر هیدیوشی از داخل ماشین پیاده شدن.هیدیوشی که می خواست سریعتر به جشن برسه نگران شد.
ادای احترام کرد و گفت:سلام خوشومدین.
_من گفته بودم که حق نداری امشب به اون جشن بری.
هیدیوشی ساکت موند و بعد چند ثانیه جواب داد:من هیچکدوم از اون دخترای اشراف رو دوست ندارم.
_مهم نیست که تو چی می خوای باید کاری رو بکنی که من میگم من سلاح تو رو می دونم حالا برو داخل تو هیچ جایی نمیری.
هیدیوشی از عصبانیت مشتاش رو سفت کرد ننی دونشت باید چکار کنه جشن داشت شروع میشد و اون نمی خواست دیر بکنه با خودش گفت:اگر امب نرم دیگه هیچوقت نمی تونم با اون باشم.
به پدر نگاه کرد و با استرس فرار کرد واتسون به سمتش رفت که بگیرتش اما دزموند جلوش رو گرفت و گفت:نمی خواد بری دنبالش و به خدمتکار گفت:اختیارات شرکتش رو ازش بگیر و از ارث محرومش کن.
واتسون با نگارانی گفت:قربان این زیاده روی نیست?
_حد خودت رو بدون اون باید ادب بشه دفعه آخری باشه که داخل مسائل خانوادگی ما دخالت می کنی. _بله ببخشید قربان.
هیدیوشی تا دانشگاه دویید جشن نیم ساعتی مید که شروع شده بود نفس نفس میزد سریع رفت داخل و دنبال آی گشت همه جفت جفت داشتن می رقصیدن و خوشحال بودن. وقتی آی رو دید اشک داخل چشماش جمع شد آی با یه نفر دیگه داشت می رقصید.از ناراحتی به دیوار تکیه زد که دست یه نفر رو روی شونش احساس کرد اون کاتسرو بود. _هی کمکم کن اون مرتیکه رو ادب کنیم.
هیدیوشی بغضش رو قورت داد و چشماش رو پاک کرد و گفت:چطوری می خوای اینکار رو بکنی?
بین رقص یه وقت استراحت هست اون موقع می تونیم اون رو بفرستیم بره.
_خیلی خب قبوله. اونا نشستن و منتظر موندن داخل اون فضا که همه جفت داشتن همه با تعجب به اونا نگاه می کردن.
کاتسرو به نگاه های مردم دقت کرد و گفت:هی اینا دارن یه طوری نگاه می کنن.
_احمقا انگار گی دیدن.
بعد از زدن این حرف به خودشون نگاه کردن و از جاشون بلند شدن و فاصله گرفتن همینطوریش تنها بودن برا اونا خجالت آور بود گی بودنم اضافه شد.
وقت استراحت که شد اون پسره از آی جدا د و رفت داخل دستشویی و کاتسرو و هیدیوشی هم پت سرش رفتن.وقتی دات صورتش رو می شست هیدیوشی رفت کنار و گفت:چثدر می گیری تا خودت رو بکشی کنار?
_منظورت چیه?
_داره میگه چقدر می خوای تا آی رو ول کنی. _حالتون خوب نیست شما چرا باید ایمکار رو بکنم? تاکارا به اون نکاه کرد و بعد چند ثانیه گفت:اون با پول راضی نمیشه به یه راه دیگه فکر بکن.
کاتسرو توی فکر رفت که تاکارا گفت:أره همین فکرت خوبه انجامش بده.
کاتسرو به سمت شیر آب رفت و اون رو باز کرد و سریع آی رو روی شلوارش ریخت و گفت:ای وای یکی شلوارش رو خیس کرده.
_هی داری چه غلطی می کنی.
_متاسفم بهتره بری حموم تا بوی کند نگرفتی.
_با این کارا نمی تونی آی رو از من دور کنی. هیدیوشی هم با لبخند گفت:من که مطمئن نیستم. اون با عصبانیت بیرون رفت همه به شلوارش خیره شده بودن و می خندیدن صورتش سرخ شد و سریع از دانشگاه بیرون رفت کاتسرو و هیدیوشی به هم نگاه کردن و سر تکون دادن اما حالا یکی تز اونا باید به آی می رسید و اونا این رو خوب می دونستن.
هیدیوشی سمت کاتسرو رفت و به اون نکاه کرد و گفت:من اواین نفری بودم که بهش پیشنهاد داده بود پس تو برو کنار.
_متاسفانه دیر رسیدی سر قرار پس بهتره بری باهات حال نمی کنه.
بعد از کفتن این حرف ها کاتسرو به تاکارا نگاه کرد و گفت:حالا چی میشه?
_سریعتر باید بهش پیشنهاد بدی اگر اینطوری پیش بره اون هیدیوشی می بره.
_نگران نباش اینم مثل قمار یه بازیه من نمی بازم الان میرم پیشش.
_تو ریدی هیدیوشی همین الان رفت.
کاتسرو به هیدپشی نگاه مرد و گفت:خاک تو سرت بخاطر تو دوباره باختم.
_خفه و هر کسی جای تو بود الان همه دخترا دنیا رو داشت با وجود یه روح سرگردون بازم یه بازنده بیشتر نیستی.
آی روی صندای نشسته بود که هیدوشی رفت کنارش نشست و گفت:خیلی ببخشید که دیر رسیدم. آبا عصبانیت گفت:از اینجا برو.
هیدیوشی آروم صورتش رو برگردوند و گفت:من تا اینجا دوییدم فقط بخاطر تو.
همون لحظه صدای واتسون حواس اونا رو به سمت خودش برد که گفت:ارباب چرا اینطوری رفتین پدرتون خیلی عصبانی شدن و ببخشید که این رو میگم ولی شما رو از ارث محروم کردن.
هیدیوشی با شنیدن این حرف شوکه شد و گفت:چی داری میگی چرا?
آی برای اون ناراحت شد معلوم بود که هیدیوشی خیلی ناراحت و افسرده شده داخل خودش بود که آی گفت:تو واقعا بخاطر من اومدی?
هیدیوشی ساکت بود و جواب نمی داد با خودش گفت:احمق این بهترین فرصته برای همیت اومدی پس اکه ارث رپ باختی این رو نباز.
به خودش اومد و جواب داد:معلومه.
آی به اون نگاه کرد و گفت:متاسفم و آروم اون رو بوسید در حالی که کاتسرو با غصه نگاه می کرد بعد از بوسیدن هم اونا بلند شدن و رفتن وسط تاکارا به کاتسرو نگاه کرد گفت:ناراحت نباش هنوز همه چیز تموم نشده.
خیلی ممنون که این پارت رو خوندین.