بره ی ناقلای من پارت 7
سلام
بابت تاخیر متاسفم میدونید وضع امتحانات رو دیگه افتضاحه!
ادامه ی پارت قبلی...
کمرم زیاد درد نمیکرد ولی قابل تحمل بود!
از جام بلند شدم که دیدم ساعت ده است! و منم امروز دانشگاه نداشتم و اینکه شبم باید یه مهمونی بریم!
رفتم دستشویی و دست و صورتمو شستم و رفتم داخل آشپزخونه و داشتم صبحانه میخوردم که سر و کله ی آدرین پیدا شد!
مگه نباید میرفت سرکار؟
برای همین گفتم:
من:چرا سرکار نرفتی؟
آدرین:چون امروز میخوایم بریم مهمونی و توی مهمونی ما باهم ازدواج کردیم که الانم کردیم و باید عاشقانه رفتار کنیم!
سرم رو تکون دادم و مشغول خوردن شدم!
****
آخرین بشقابم توی ماشین ظرفشویی گذاشتم و بلند شدم و رفتم طبقه ی بالا در اتاق رو باز کردم که دیدم آدرین داره توی لپتابش یه کارایی میکنه و از اونجایی که عینک و اخم کرده بود و با دقت کارش رو انجام میداد یعنی داشت کارای شرکتش رو انجام میداد!
نگاهی بهش کردم و رفتم داخل حموم....
******
حوله مو پوشیدم و از حموم اومدم بیرون لباسامو ور داشتم داشتم میرفتم حموم تا لباسامو بپوشم که گفت:
آدرین:لباس بیرونیتو بپوش میخوایم بریم آرایشگاه !
نگاهی بهش کردم و سری تکون دادم و لباس بیرونیمو ور داشتم و رفتم داخل حموم و لباسامو پوشیدم از حموم اومدم بیرون که دیدم آدرین آماده است و منتظر من هست سشوار رو ور داشتم و موهامو کامل خشک کردم و سشوار رو گذاشتم سرجاش و رفتم طبقه ی پایین دیدم آدرین روی کاناپه نشسته و پا رو پا گذاشته چقدرم راحت!
من:من آماده ام بریم!
آدرین نگاهی به من کرد و از روی کاناپه بلند شد و اومد طرفم و گفت:
آدرین:برای بار دوم میگم باید مثل عاشقا رفتار کنی توی مهمونی!
سرمو تکون دادم و شونه به شونه ی هم از خونه زدیم بیرون سوار ماشین شدیم !
********
آدرین یه جا ماشین رو نگه داشت و گفت:
آدرین:پیاده شو!
پیاده شدم و پشت سر آدرین راه افتادم رفتیم داخل یک آپارتمان و سوار آسانسور شدیم طبقه ی 5رو زد و بعد چند دقیقه آسانسور وایساد و ما هم از آسانسور بیرون اومدیم آدرین زنگ یک واحد رو زد که یه دختر خوش رو و میشه گفت خوشگل در رو باز کرد و با شادی گفت:
دختره:واییییییییییی عروس خانوم چقدرم خوشگلههه!
دختره هم خیلی شاد بودش باز خوبه!
آدرین:زیاد شلوغش نکن ببین یه آرایش دخترونه بکن براش و که به رنگ لباسش بیاد لباسشم که دست خودته اوکی؟
دختره:اوکی اوکی حله آدرین!
آدرین نگاهی به من کرد و رفت!
دختره مچ دستمو گرفت و منو برد داخل!
یه آرایشگاه شیکی بود دختره منو یه جا نشوند و گفت:
دختره:من مِلیسم دوست آدرین یه جورایی مثل برادرم میمونه تو هم که مرینتی عروس خانوم!
من:ملیس زیاد شلوغش نکن عروس کجا بود!
از دهن لقی که کردم تعجب کردم زود بهش اعتماد کردم ولا!
ملیس:اعععععع واقعا؟
من:نه نه میخوایم ازدواج بکنیم اما الان نه!
ملیس:آهان پس اونجوری!
من:آره اونجوری!
ملیس مشغول آرایش کردن من بود به جز خودش کسه دیگه ای داخل آرایشگاه نبود!
********
دیگه داشت خوابم میبرد که ملیس گفت:
ملیس:ببین مرینت تموم شد عجبببب جیگری شدی تو!
من:واقعا تموم شد؟
ملیس:آره خودتو توی آیینه ببین!
خودمو توی آیینه نگاهی انداختم واقعا خوشگل شده بودم!
من گفتم:
من:وای ممنونم ملیس ممنونم واقعا دستت درد نکنه خیلی خوب شده!
ملیس:قربونت عزیزم بیا لباستم بپوش!
من دنبالش راه افتادم داخل یک اتاق رفتیم اونجا یه لباس داخل کاور بودش فکر کنم لباسم اون بودش!
همونی که گفتم شاید برای منه رو ملیس ور داشت و گرفت سمت من!
ملیس گفت:
ملیس:بیا بگیر مرینت انقدر نازه که نگو!
لباسو گرفتم از کاور درش آوردم خیلی خوشگل بود
یک لباس عروسکی صورتی واقعا خوشگل بود!
ملیس:خب من میرم بیرون تو لباساتو عوض کن!
من:باشه
ملیس رفت منم لباسامو عوض کردم!
خیلی تو تنم میومد واقعا خوشگل بود هم مد لباسم و مو هام و آرایشم به هم میومد!
داشتم خودمو توی آیینه میدیدم که ملیس وارد اتاق و شد و گفت:
ملیس:بدو بدو مرینت آدرین اومد بدو برو ...
لباس مرینت♡♡♡
پایان...
پارت بعدی 50تا لایک و کامنت